انکار کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشناختن چیزی یا کسی را. منکر شدن . خستو نبودن : انکار قول یا نوشته ٔ خود کردن ؛ زیرآن زدن . نکیر. نفی . (یادداشت مؤلف ). جحد. جحود. (دهار). امتناع کردن . ابا کردن . نپذیرفتن
: هر آن کسی که چنین صنع خوب دید به چشم
چگونه کرد تواند به صانعش انکار.
ناصرخسرو.
ملک او را چون عدو انکار کرد
از پی او کینه ٔ منکرکشید.
مسعودسعد.
عذر من بین درآخر قرآن
لفظ الناس را مکن انکار.
خاقانی .
گر سر این کار داری کار کن
ور نه ای این کار را انکار کن .
عطار.
جانی دارم که از جهالت
انکار نمی کنم نه اقرار.
عطار.
کجا توانمت انکار دوستی کردن
که آب دیده گواهی دهد به اقرارم .
سعدی .
چون من بنفس خویشتن اینکار میکنم
بر فضل دیگران بچه انکار میکنم .
سعدی .
ای که انکار کنی عالم درویشان را
تو چه دانی که چه سود او سر است ایشان را.
سعدی .
شرمنده نیستی که به این دستگاه حسن
دل می بری ز مردم و انکار می کنی .
صائب (از آنندراج ).