اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اواره

نویسه گردانی: ʼWʼRH
اواره . [ اَ رَ / رِ ] (اِ) دفتر حسابی باشد که حسابهای پراکنده ٔ دیوانی رادر آن نویسند و در این زمان آن دفتر را اوارجه گویند. (از آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء) :
دوصد طوق پر درج و باره همی
که بد نامشان در اواره همی .

فردوسی .


رجوع به اوارجه شود. || دیوانخانه یعنی دارالاماره که بارگاه ملوک و سلاطین باشد. (آنندراج ) (برهان ) :
همی فزونی جوید اواره از افلاک
که تو بطالع میمون بدو نهادی روی .

شهید.


|| ریزه ٔ آهن را گویند. (از آنندراج ). ریزه ٔ آهن که در وقت سوراخ کردن نعل اسب برآید. (ناظم الاطباء) (برهان ) (مؤید الفضلاء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
اواره گیر. [ اَ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آماره گیر. آمارگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به اواره و اوارجه شود.
آواره . [ رَ / رِ ] (ص ) آوار. از وطن دورافتاده . سرگردان . دَربِدر. غریب : ایا گم شده بخت و بیچارگان همه زار و غم خوار و آوارگان . فردوسی .که ...
آواره . [ رَ / رِ ] (اِ) حساب . دفتر حساب . اوارجه . آمار. آماره . آوار که حسابهای پراکنده ٔ دیوانی در آن نویسند : بس دیر نمانده ست که ملک ملکا...
اوارة. [ اُ رَ ] (ع اِ) گرمای و هوای گرم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). اُوار. رجوع به اوار شود.
عوارة. [ ع َوْ وا رَ ] (ع ص ) بددل . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
عوارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) آبی است ازآن ِ بنی سُکَین ، و سکین رهطی است از فزارة. و گویند آن در ساحل جریب است ازآن ِ فزارة. (از معجم البلدان ).
بان آواره . [ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در انتهای اراضی پالان واقع شده و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغر...
آواره گیر. [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آواره گیره . محاسب .
آواره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کردن . اخراج . تبعید کردن . جلاء دادن .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.