اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اول

نویسه گردانی: ʼWL
اول . [ اَو وَ ] (ع اِ ص ، ق ) نخستین . (کشاف اصطلاحات الفنون ).نخست نقیض آخر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). آغاز. (کشاف اصطلاحات الفنون ). یکم . آغاز کار. (زمخشری ). اصل آن اوأل بر وزن افعل مهموزالاوسط بود همزه بواو قلب شد و درهم ادغام گردید و گویند اصل آن «ووأل » و «وول » بتشدید واو بر وزن فوعل بوده واو اول به همزه مبدل شد.ج ، اوائل ، اوالی و اولون ، و بر اواول جمع بسته نشده است زیرا اجتماع دو واو را که در میان آن دو، الف باشد ثقیل میدانند. (منتهی الارب ) (کشاف اصطلاحات الفنون ). هرگاه اول صفت باشد غیرمنصرف است و الا منصرف . گوئی . لقیته عاماً اول و عاماً اولاً و نمیگویی عام الاول یا آنکه کم استعمال میشود و میگویی . ما رأیته مذعام اول و اول را بعنوان صفت رفع میدهی مثل اینکه گفته ای : اول من عامنا. و بعنوان ظرف نصب میدهی مثل اینکه گفته ای : مذعام قبل عامنا. (منتهی الارب ). اول صیغه ٔاسم تفضیل است به معنی پیشتر و منصرف آمدن لفظ اول اسم تفضیل و عدم استعمال آن بیکی از استعمالات ثلاثه ٔ اسم تفضیل که من و اضافت و الف و لام است از جهت کثرت استعمال است لهذا بعض صرفیان وزن آن فوعل مثل جوهر قرار داده اند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
میوه ها در فکر دل اول بود
در عمل ظاهر بآخر میشود.

مولوی .


پس سلیمان گفت ای هدهد رواست
کز تو در اول قدح این درد خاست .

مولوی .


گر تیغ برکشد که محبان همی زنم
اول کسی که لاف محبت زندمنم .

سعدی .


بنیاد ظلم اول در جهان اندک بود هر کس آمد بر آن مزیدی کرد.(گلستان ).
- اول آغاز ؛ ازلی :
نام تو کابتدای هر نامست
اول آغاز و آخرانجام است .

نظامی .


- امثال :
اول الفکر آخرالعمل ؛ کلمه ٔ جامعه ٔ اوایل فیلسوفان وقاعده ٔ مقرره ٔ بزرگان حکماست که گویند هر صانع و عاملی نخست نتیجه و غایت عمل را منظور کند و اندیشه ٔ خود را در آن بکار برد و آنگاه بدان کار پردازد و همان اول فکر اوست که در آخر بکار آید چنانکه درودگر نخست جلوس بر سر میز را بیندیشد آنگاه شروع بساختن سریر کند :
اول فکر آخر آمد در عمل
بنیت عالم چنان دان در ازل .

مولوی .


اول بها، مشک بها ؛ این مثل در محاوره ٔ سوداگران است باین معنی که فروختن متاع به عوض قیمتی که خریدار اولین میدهد بهتر است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
اول طعام پس کلام ؛ یعنی پس از چاشت و طعام خوردن باید صحبت داشت .(ناظم الاطباء).
- اول استعداد ؛ کنایه از لطیفه ٔ ربانی است که مراد روح انسانی بود. (انجمن آرا).
- اول الاولین ؛ مراد خداوند است :
اول الاولین بروز شمار
و آخرالاَّخرین بآخر کار.

نظامی .


- اول البشر ؛ حضرت آدم علیه السلام . (آنندراج ).
- اول بین ؛ مقابل آخربین . آنکه عاقبت اندیش نباشد.
- اول تجلی ؛ کنایه از عقل اول است .(آنندراج ) (انجمن آرا).
- اول خط وجود ؛ کنایه از عقل نخست . (انجمن آرا).
- اول به اول ؛ متوالیاً و پی درپی . (ناظم الاطباء).
- اول دشت ؛ سودای اولین که در عرف هند بوهنی گویند و این را اهل حرفه شگون نیک شمارند و این مرادف دست فال است که دست لاف قلب آن است :
اول دشت بسودای جنون برخیزد
خودفروشی چو کند جلوه ٔ او در بازار.

ثابت (از آنندراج ).


نوروز شد ای اهل وفا اول دشت است
یعنی ز پی آب و هوا اول دشت است .

میرنجات .


- اول رسیده ؛ پیش رس . چین اول .
- || کنایه از گران قیمت :
دست گدا به سیب زنخدان این گروه
مشکل رسد که میوه ٔ اول رسیده اند.

سعدی .


- اول شب ؛ در اصل ترکیب اضافی است لیکن بکثرت استعمال کسره ٔ اضافی محذوف شده چنانکه نیم شب و جز آن که مقطوع الاضافه است ابداً. (آنندراج ) :
چو اول شب آهنگ خواب آورم
به تسبیح نامت شتاب آورم .

نظامی (از آنندراج ).


- اول فروردگان ؛ ده روز مانده باول فروردین ماه را گویند که در این روز زیارت دخمها را نیک شمارند مانند روز جمعه ٔ مسلمانان و موبدان جهت روان مردگان ژند خوانند.(ناظم الاطباء) (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (هفت قلزم ) (آنندراج ).
- اول قنوت ؛ کنایه از صبح کاذب است . (ناظم الاطباء) (برهان ). کنایه از وقت فجر چرا که شافعی در آن قنوت میخوانند. (آنندراج ) (غیاث ).
- اول ماه ؛ غره ٔ آن . مستهل آن . سرماه .
- اول من امس ؛ پریروز.
- درجه ٔ اول ؛ از اصطلاحات طب . رجوع به درجه شود.
- عام اول ؛ پارسال . سال گذشته . پار.
- عدد اول ؛ نزد محاسبان عددی که جز بر خود و بر یک بر عدد دیگری قابل قسمت نباشد. مانند سه ، پنج ، هفت ، یازده و برابر آن مرکب است و چنین اعدادی را اعداد اولیه نامند و بعضی گفته اند عدد اول یا زوجست مانند دو یا فرد است مانند سه . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- فجر اول ؛ رجوع به فجر شود.
|| همیشه . (کشاف اصطلاحات الفنون ) (تعریفات ). || روز یکشنبه در دوره ٔ جاهلیت ، اول نامیده میشد.(یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
محمود اول . [ م َ دِ اَوْ وَ ] (اِخ )بیست و چهار یا بیست وپنجمین از سلاطین عثمانی (1143 - 1168 هَ . ق .). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 176).
محمود اول . [ م َ دِ اَوْ وَ ] (اِخ )بغراخان . از امرای ایلک خانیه به ترکستان (حدود 425- 435 هَ . ق .). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 122).
محرق اول . [ م ُ ح َرْ رِ ق ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) رجوع به امروءالقیس اول شود.
محقق اول . [ م ُ ح َق ْ ق ِ ق ِ اَوْوَ ] (اِخ ) محقق حلی . نجم الدین ابوالقاسم جعفربن یحیی ... محقق حلی . رجوع به جعفربن حسن بن یحیی ... شود.
تئودوز اول . [ ت ِ ءُ دُ زِ اَوْ وَ ] (اِخ ) ۞ فلاویوس . تئودوز (تئودوسیوس ) بزرگ ، امپراتور روم که در سال 346 م . در «کوکا» ۞ (اسپانی ) متولد ش...
په پن اول . [ پ ِ پ َ ن ِ اَوْ وَ ] (اِخ )پسر لوئی دبونر، پادشاه «اکیتن » از 814 تا 838 م .
تئودور اول . [ ت ِ ءُ دُ رِ اَوْ وَ ] (اِخ ) ۞ پاپ ، که بسال 580 م . در اورشلیم متولد شد و بسال 649 م . در روم درگذشت .
لئوپلد اول . [ ل ِ ءُ پ ُ دِ اَوْ وَ ] (اِخ ) امپراطور آلمان از 1658 تا 1705 مولد وین . (1640-1750م .).
لئوپلد اول . [ ل ِ ءُ پ ُ دِ اَوْ وَ ] (اِخ ) شاهزاده ٔ ساکس کبورگ . مولد کبورگ به سال 1790 وی در 1831 از جانب مردم بلژیک به پادشاهی آن کشور ...
کیقباد اول . [ ک َ / ک ِ ق ُ دِ اَوْ وَ ] (اِخ ) رجوع به علاءالدین سلجوقی (کیقباد اول ) در همین لغت نامه و مقدمه ٔ «اخبار سلاجقه ٔ روم » صص 96 ...
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۲۱ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.