ایادی . [ اَ ] (ع اِ) جج ِ ید، به معنی دست . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نعمتها و نکوئیها و دستها و این جمع ایدی است و ایدی جمع ید است . (غیاث )
: بچشم هر کس او را بزرگی و حشمت
بجای هر کس او را ایادی و کردار.
فرخی .
آن مهترزاده را بجای من ایادی بسیار است . (تاریخ بیهقی ).
نه دیده معالی ترا گردون غایت
نه کرده ایادی ترا گردون احصا.
مسعودسعد.
صواب آن است که جمله ... شکر ایادی او را بازرانم . (کلیله و دمنه ).
در باغ ایادیش بر اشجار مروت
پخته است و رسیده رطب و خار شکسته .
سوزنی .
نیست آیات کرامات ترا
بجز احسان و ایادی تفسیر.
سوزنی .
از خنصر چپ عقد ایادیت گرفته
اطفال در آن عهد که ابهام مکیده .
ظهیرالدین فاریابی .
گر من عواطف تو فراموش میکنم
بادا غمان من چو ایادیت بی شمار.
سید حسن غزنوی .
چون از حضرت ایشان بازگشت این قطعه در شکر ایادی ایشان انشاء کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). آثار و ایادی و عواطف و عوارف و مکارم آل سامان .(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). که ایادی نعمای او چگونه فایض بوده است . (جوینی ، از یادداشت مؤلف ). سوابق نعمت بر این بنده داری و ایادی منت . (گلستان سعدی ). بعضی از ایادی ونعم مولانا الجلیل کافی الکفاة که در... (تاریخ قم ص
4).
-
سبق الایادی ؛ سابقه نعمت . حق نعمت
: همه نامداران وگردن فرازان
بزنجیر سبق الایادی مقید.
سعدی (از کلیات چ مصفا ص 692).
رجوع به سبق شود.