ایق
نویسه گردانی:
ʼYQ
ایق . [ اَ ] (ع اِ) استخوان باریک از ساق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ذراع ستور یا جای بستن رسن از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ذراع ستورو آنجائی که بدان ریسمان می بندند. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
عایق . [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به عائق شود.
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فاشکو fāŝku (سغدی: faŝkux) ***فانکو آدینات 09163657861
عایق و حرارت دو واژه ی عربی است که پسوند پارسی ی به حرارت افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: فاشکوی گرمایی fāŝkuye-garmāi (سغدی: فاشکوخ faŝkux)***فا...
عیق . [ ع َ ] (ع مص ) بمعنی مصدر عَوق است . (از اقرب الموارد). رجوع به عوق شود. || (ص ) مرد بی خیر و بازدارنده از حاجت .(منتهی الارب ) (آنن...
عیق . [ ع َی ْ ی ِ ] (ع ص ) مرد نیک بازدارنده از حاجت و درنگی نماینده . عَیق . (منتهی الارب ). رجوع به عیق شود. || ضیق لیق عیق ؛ از اتباع ...
عیق . [ ق ِ ] ۞ (ع صوت ) کلمه ای است که بدان زجر نمایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسم صوت است که بدان زجر کنند. (از اقر...
عائق . [ ءِ ] (ع ص ) بازدارنده از هر چیزی . || آنکه مردم را از امور بازدارد و بر تأخیر برانگیزد و تأخیر نماید. ج ، عُوَّق . (منتهی الارب ). ...