این
نویسه گردانی:
ʼYN
این . [ اَ ] (ع مص ) رسیدن هنگام و وقت : آن الوقت ایناً؛ رسید هنگام و وقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و منه : آن لک ان تفعل کذا؛ رسید هنگام که این کاربکنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درمانده گردیدن : آن ایناً؛ ای تعب واعیی ؛ درمانده گردید. (ناظم الاطباء). مانده شدن و حیران شدن . (آنندراج ). مانده شدن . (المصادر زوزنی ).
واژه های همانند
۱۶۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۳۶ ثانیه
موم آین . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) مومیا. (ناظم الاطباء). موم آیین . رجوع به مومیا شود.
عین خوش . [ ع َ خُش ْ ] (اِخ ) دهی از بخش موسیان شهرستان دشت میشان با 200 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و کنجد و لبنیات است . سا...
عین ران . [ ع َ ن ُ ] (ع اِ مرکب ) زعرور است . (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 248). این نامی است که به دیاربکر و اربل و جز آن از مردم مشرق (بین...
غمز عین . [ غ َ زِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشمک زدن . مژه برهم زدن از روی ناز وکرشمه . (ناظم الاطباء). رجوع به غَمز و غَمزه شود.
آین رود. [ ی ِ ] (اِخ ) نام رودیست ، سرچشمه ٔ آن بمغرب گردنه ٔ کندوان و شعب آن به طالقان رود.
راس عین . [ س ُ ع َ ] (اِخ )نام شهری به دریابکر. و نسب بدان ، راسعنی باشد. (یادداشت مؤلف ). نام شهری به دیاربکر و نسبت بدان راسی باشد. (ا...
بنات عین . [ ب َ ت ُ ع َ ] (ع اِ مرکب ) آفات و دواهی . (از المرصع). || اشک چشم . (یادداشت مرحوم دهخدا).
رأس عین . [ رَءْ س ِ ع َ] (اِخ ) راس عین . رأس العین . رجوع به راس عین و رأس العین و معجم البلدان و المعرب جوالیقی ص 125 شود.
رأی عین . [ رَءْ ی ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رأی العین . مقابل چشم : جعلته رأی عینک ؛ یعنی قرار دادم او را رویاروی تو بنحوی که ببی...
عین الجر. [ ع َ نُل ْ ج َرر ] (اِخ ) جایگاهی است مشهور به بقاع ، بین بعلبک و دمشق . گویند نوح (ع ) از این شهر به سفینه ٔ خود سوار گشت . (از مع...