اینک . [ ن َ ] (ق ، صوت ) اکنون . (غیاث ) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). اکنون . این زمان . الحال . (فرهنگ فارسی معین )
: گر زانکه لکانه ات آرزویست
اینک بمیان ران لکانه .
طیان .
اینک رهی بمژگان راه تو پاک رفته
نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته .
جلاب بخاری .
ز دینار گنجی ترا ده هزار
فرستادم اینک برسم شمار.
فردوسی .
گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته
اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغرمیان .
عنصری .
من که آلتونتاشم جز بندگی و طاعت راست ندارم و اینک بفرمان عالی میروم . (تاریخ بیهقی ). درباب ایشان تلبیسها میساخت چنانکه اینک درباب حاجب ساخته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
334). پرسید که تو امروزچون پیش سلیمان رفتی با خویشتن زهر داشتی گفت بلی وهنوز دارم اینک در زیر نگین من است . (تاریخ بخارای نرشخی ).
ترا گر شیانی ندادم نگارا
شیان من اینک بگیر
۞ این شیانی .
زینبی .
اینک دلیل حق تو بر راه مستقیم
اینک صفا و مروه و اینک در جلال .
ناصرخسرو.
دست فراز کرد و قبضه ای خاک گرفت و بیاورد و گفت خداوندا تو داناتری اینک آوردم . (قصص الانبیاء ص
9).
گفتی که دل بداده و فارغ نشسته ای
اینک برای دادن جان ایستاده ایم .
خاقانی .
اگر جرمی است اینک تیغ و گردن
ز تو کشتن ز من تسلیم کردن .
نظامی .
تو دولت جو که من خود هستم اینک
بدست آر آن که من در دستم اینک .
نظامی .
چون منکر مرگ است او گوید که اجل کوکو
مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک .
مولوی .
مگر از هیئت شیرین تو میرفت حدیثی
نیشکر گفت کمر بسته ام اینک بغلامی .
سعدی .
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من
صلح است از این طرف که تو پیکار میکنی .
سعدی .
- || همین دم . الساعه
: رخت او هر چه بود دربستم
و اینک اینک گرفته در دستم .
نظامی (هفت پیکر ص 211).
|| مصغر این است که اشارت به قریب ونزدیک باشد. این است . (فرهنگ فارسی معین )
:بدو گفت اینک سر دشمنت
که او بد سگالیده بد بر تنت .
فردوسی .
گفت مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند اینک . ابوعلی دست بر نبض بیمار نهاد. (چهارمقاله ). گفت کدام است این شفیع تو که باز نتوان زد کنیزک دست از وی برداشت و روی بدو نمود و گفت هذا شفیع، اینک شفیع من . (نوروزنامه ). موسی گفت اینک خدای و خدای موسی و همه ٔ بنی اسرائیل سجده کردند. (قصص الانبیاء ص
113).
-
اینک اینک ؛ برای تأکید آید. (فرهنگ فارسی معین ).
- || اشاره به نزدیک . مقابل آنک آنک . (فرهنگ فارسی معین ).