این و آن . [ ن ُ ] (ترکیب عطفی ، ضمیر مبهم مرکب ) اشاره بقریب و بعید. (مؤید الفضلا) (هفت قلزم ). || تن و جان . || ظاهر و باطن . || اشخاص مختلف . کسان متعدد. (فرهنگ فارسی معین ). || مرادف فلان و بهمان
: مثل هست این که جامه ٔ تن زیان باشد هر آنکس را
که سال و مه نباشد جز بجان این و آن مهمان .
ناصرخسرو.
گر من اسیر مال شوم همچو این و آن
اندر شکم چه باید زهر جگرمرا.
نظامی .
چون تو عهد خدای نشکستی
عهده بر من کز این و آن رستی .
نظامی .
بینیم زمین و آسمان را
جوئیم یکایک این و آن را.
نظامی .
و آنکس که مشفقست و دلش مهربان ماست
در جستن دوا به بر این و آن شود.
سعدی .
و گر خودپرستی شکم طبله کن
در خانه ٔ این و آن قبله کن .
سعدی .