ایوان . [ اَی ْ
/ اِی ْ ]
۞ (اِ) صفه و طاق . (برهان ). صفه و طاق عموماً و طاق و عمارتی را گویند که شکل آن محرابی وهلالی باشد خصوصاً. (آنندراج ). نشستنگاه بلند که بر آن سقف باشد در کوشک و دالان بزرگ . (غیاث ). خانه ٔ پیش گشاده . (دهار). درگاه . (مهذب الاسماء). طاق و نشستنگاه بزرگان . (صحاح الفرس ). طاق بلند و نشستنگاه پادشاهان بود. رواق . (اوبهی ). و بقول زالمان
۞ مشتق از کلمه ٔ پهلوی فارسی «بان » به معنی خانه است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین )
: ای منظره و کاخ برآورده بخورشید
تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان .
دقیقی .
بایوان او بود تا یک دو ماه
توانگر سپهبد توانگر سپاه .
فردوسی .
ز ره سوی ایوان شاه آمدند
بدان نامور بارگاه آمدند.
فردوسی .
گر ایوان من سر بکیوان کشید
همان شربت مرگ باید چشید.
فردوسی .
از میان ندما چشم بدو دارد و بس
چه بایوان چه به مجلس چه بمیدان چه بخوان .
فرخی .
در ایوانی که تو خواهی ترا باغ ارم سازد
چو ایوان مداین مرترا ایوان و خم سازد.
فرخی .
بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان .
منوچهری .
نه در گنج ماند و نه در خانه جای
نه در باغ و ایوان و نه در سرای .
اسدی .
چون دل لشکر ملک نگاه ندارد
درگه ایوان چنانکه درگه میدان
کار چو پیش آیدش بود که بمیدان
خواری بیند ز خوار کرده ٔ ایوان .
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
گویی درشت و تیره همی بینم
آویخته ز نادره ایوانی .
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 477).
قصری کنم قصیده ٔ خود را درو
از بیتهاش گلشن و ایوان کنم .
ناصرخسرو.
وگرش ایوان و تخت از سیم و زر است
مرا از علم و دین تختست و ایوان .
ناصرخسرو.
پیل و شیر و یوز را مطیع گردانید و خیمه و ایوان اوساخت . (نوروزنامه ). چون به ایوان برآمد حاجبان او را تا پیش تخت بردند و بنشاندند و بازپس آمدند. (تاریخ بخارا).
کمترین پرده سرای کاخ و ایوان تو باد
این مشبک خیمه ٔ سنجاب رنگ بی طناب .
سوزنی .
ری خرآس است و خراسان شب ایوان ارم
در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند.
خاقانی .
اندرایوانش روان یک چشمه آب
با درخت سبز برنا دیده ام .
خاقانی .
بصحرایی شدند از صحن ایوان
بسرسبزی چو خضر از آب حیوان .
نظامی .
گفت ز نقشی که در ایوان اوست
دُر بسپیدی نه چو دندان اوست .
نظامی .
چو من یارت بدم در کاخ و ایوان
همیخوردم میی در باغ و بستان .
نظامی .
گر نخواهد زیست جان بی این بدن
پس فلک ایوان که خواهد بدن .
مولوی (مثنوی چ خاور ص 308).
دیوار سرایت را نقاش نمی باید
تو زینت ایوانی نه صورت ایوانت .
سعدی (کلیات چ مصفا ص 405).
درآمد به ایوان شاهنشهی
که بختت جوان باد و دولت رهی .
سعدی .
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوانست .
سعدی .
هر کرا خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را.
حافظ.
|| کنایه از آسمان . (آنندراج )
: گرنه مهمان خدایی تو تراایزد
چون نشاندست درین پر ز چراغ ایوان .
ناصرخسرو.
چرا او را کت او کرد این بلندایوان
بطوع و رغبت ای هشیار نپرستی .
ناصرخسرو.
اجرام که ساکنان این ایوانند
اسباب تحیر خردمندانند.
خیام .
تو پنداری که بر هرزه است این ایوان چون مینو
تو پنداری که بر هرزه است این ایوان چون مینا.
سنایی .
شنگرف ز اشک من ستاند
صورتگر این کبودایوان .
خاقانی .
-
ایوان آسمان ؛اشاره بفلک قمر است . (مؤید الفضلا) (هفت قلزم ).
-
ایوان زنگاری ؛ اشاره بفلک قمر است . (هفت قلزم ).
ایوان سیماب ؛ اشاره بفلک قمر است . (مؤید الفضلا) (هفت قلزم ).
-
ایوان قدس ؛ کنایه از آسمان است
: بگذران مرکب از سپهر بلند
درکش ایوان قدس را بکمند.
نظامی (هفت پیکر ص 10).
|| خانه
: جهان جای بقا نیست بآسانی بگذر
به ایوان چه بری رنج و بکاخ و ستن آوند.
طیان .
|| مجازاً به معنی روزگار و زمانه .