با. (اِ) ابا. باج (در تعریب ) بمعنی آش . این کلمه مضاف باسامی آشها آید مانند: ماست با و زیره با و کدوبا وامثال آن . (برهان ) (هفت قلزم ). بمعنی آش است بمعنی سکبا و زیربا و شوربا. حکیم سنائی گفته
: کی شود صفرای تو ساکن ز خوان ما که هست
مطبخ ما را بجای زیربا تقصیربا.
(از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ).
نان خورشی که در آن شوربا بود از هرچه باشد و در آخر اسم بیارند مثل : دوغبا، زیربا، خیاربا و مثل آن . (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی طعام هرچه باشد و معرب آن باج است . (المعرب جوالیقی ص
73): آلوبا. اسپیدبا (سپیدبا، اسفیدبا، سفیدبا). الم با. اناربا، (ناربا). برغست با. پیه با (تربیه ). ترش با. ترف با. ترینه با. جغرات با، (ماست با). جوجه با. خیاربا. دوغ با. زرشک با. زیربا (زیره با). سرکه با. سکبا (سکباج ). سماق با. شوربا. شیربا. عاشق با. غوره با. کبربا. (کوربا). کدوبا. کرنب با (آش حلیم ). کرنج با. کشک با. گندم با. ماست با. ماش با. مچه با. ناربا (اناربا). نسک با. نلک با
: هنوز این زیربای گوشت خام است
هنوز اسباب حلوا ناتمام است .
نظامی .
اگر شوربائی بچنگ آوری
من مرده را باز رنگ آوری .
نظامی .
من سپاناخ توام هر چم پزی
یا ترش با، یا که شیرین می پزی .
مولوی (مثنوی ).
من بگویم شُکر، چه خوردی ابا
او بگوید شربتی با ماش با.
مولوی (مثنوی ).
دوغ بائی بپز که از چپ و راست
در وی افتند چون مگس در ماست .
سعدی (صاحبیه ).
هر روز از برای سگ نفس بوسعید
یک کاسه شوربا و دوتا نانت آرزوست .
سعدی .
خادم او جوجه با بخدمت او برد.
ایرج میرزا.