باب
نویسه گردانی:
BAB
باب . (ع اِ) در نزد پزشکان باب اطلاق می شود بر اولین رگی که میروید از مقعر کبد برای جذب غذا بسوی خود و آن رگیست بزرگ که هر یک از طرفین آن بشعبه های بسیار منشعب می شود چنانکه در بحرالجواهر مسطور است . نام رگی است که از جانب مقعر جگر رسته است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به طالع من الکبد شود. نام عرقی ساکن که جانب مقعر کبد رسته است و نفع اکثری او جذب غذا به کبد باشد. (قانون ابوعلی ). هو اول عرق ینبت من مقعر الکبد، لجذب الغذاء الیه و هو عرق کبیر ینشعب کل واحد من طرفیه الی شعب کثیرة، فمایکون متصلة بالکبد یتصغر شعبهاو یتضایق جداً لکثرة الانشعاب الواقع فیه حتی لایخلو شی ٔ من الاجزاء المحسوسة للکبد عن شعبة منه فینفذ لطیف الکیموس بتلک الشعب الی جمیع الکبد و یصیر کله ملاقیاً لکلها و ینهضم و یستحیل الی الاخلاط الاربعة. (بحر الجواهر). || علما و مصنفان از کلمه ٔ باب منظورشان مسائل متعدده ای از جنس واحد، یا نوع واحد، و یا صنف واحد میباشد و از کتاب مسائل متعدده ای از جنس واحد خواهند. و از فصل مسائل متعدده ای از صنف واحد. و از منشوره و شتی بابها یا از اصناف مختلفه اراده کنند. || نزد علماء علم جفر، باب اطلاق میشود بر حروف هجائیه که بترتیب مخصوص مرتب باشد و آن ترتیب را بیت و سهم نیز نام گذارند میگویند باب کبیر باشد و صغیر و متصل ، اما باب کبیر بیست و نه حرفست و آن این است : ا. ب . ت . ث . ج . ح . خ . د. ذ. ر. ز. س .ش . ص . ض . ط. ظ. ع . غ . ف . ق . ل . م . ن . و. ه . لا. ی .
و اما باب صغیر مبنی است بر بیست و دو حرف و آن این است : ا. ب . ج . د. ه . و. ز. ح . ط. ی . ک . ل . م . ن . س . ع . ف . ص . ق . ر. ش . ت .
و باب متصل نیز بیست و دو حرف و آن این است : ب . ت . ث . ج . ح . خ . س . ش . ص . ض . ط. ظ. ع . غ . ف . ق . ک . ل . م . ن . ه . ی . پس در باب صغیر این هفت حرف نیست : ث . خ . ذ. ض . ظ.غ . لا. و در باب متصل این هفت حرف نیست : ا. د. ذ. ر.ز. و. لا.
واژه های همانند
۳۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
باب الخضر. [ ب ُ ل خ َ ض ِ ] (اِخ ) یکی از درهای مسجد بیت المقدس است . (عقد الفرید چ مصر 1259 ج 7 ص 299).
باب الخلج . [ بُل ْ خ َ ل َ ] (اِخ ) (سوق ). از دروازهای شیراز بوده است . (شدالازار ص 59، 90).
باب الذهب . [ بُذْ ذَ هََ ] (اِخ ) یکی از ده دروازه ٔ قصرالمعزلدین اﷲ بقاهره : ... و این حرم را ده دروازه است بر روی زمین هر یک را نامی بد...
باب الروم . [ بُرْ رو ] (اِخ )... و چهار دروازه بر این شهرستان (آمد) است همه آهن بی چوب هر یکی روی بجهتی از جهات عالم . شرقی را باب الدجله...
باب النار. [ ب ُ ن نا ] (اِخ ) قریه ای است بمسافت کمی در مشرق شهر خفر. (فارسنامه ٔ ناصری ).
باب النبی . [ بُن ْ ن َ بی ی ] (اِخ ) دو در از چهار در مسجد حرام بر جانب مشرق : برجانب مشرق چهار درست ، از گوشه ٔ شمالی باب النبی (ص ) و آن ...
باب النبی . [ بُن ْ ن َ بی ی ] (اِخ ) دروازه ای بمسجد بیت المقدس : و مسجد را درهاست که همچنانکه نقب باشد بریده اند و بساحت مسجد بیرون آورده ...
باب النجد. [ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) موضعی در مدینه : مغیره که او را «ادهی العرب » گفتندی گفت : زنهار که با علی (ع ) بیعت مکنید و دیگری را اختیا...
باب الفتح . [ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) دروازه ای به اشبیلییه در اسپانیا. (عیون الانباء ج 2 ص 65).
باب الفرج . [ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ ) دروازه ای بدمشق . (عیون الانباء ج 2 ص 167).