بادپیما. [ پ َ
/ پ ِ ] (نف مرکب ) بادپیمای . مردم مفلس لاابالی بی فایده گوی و بی ماحصل و دروغ گوی را گویند. (برهان ) (آنندراج ). بیحاصل . بیفایده . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ سروری ). آنکه کار بیهوده کند. آنکه عملی عبث کند. بادسنج . باددرکف . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص
74). رجوع به بادسنج و باددرکف شود
: یکی بادپیمای کم زن بود
که از کینه با خویش دشمن بود.
لبیبی .
خاک پاشان دیگرند و بادپیمایان دگر
کی توان مر ساسیان را زاهل ساسان داشتن ؟
سنایی .
بادپیمای تر از من نبود در ره عشق
گر پی دیده ٔ خود سرمه کنم خاک درش .
سنایی .
شرم بادت چو کلک بی باکی
آب ساقی و بادپیمائی .
سیدحسن غزنوی .
زین چاره گران بادپیمای
در کار فلک که را رسد پای ؟
(منسوب به نظامی ).
ببوی زلف تو با باد عیشها دارم
اگرچه عیب کنندم که بادپیمائیست .
سعدی (بدایع).
بلبل بیدل نوائی میزند
بادپیمائی هوائی میزند.
سعدی (طیبات ).
رجوع به باد شود. || محروم
: چو با حبیب نشینی و باده پیمائی
بیاد دار محبان
۞ بادپیما را.
حافظ.
|| کنایه از اسب و استر و شتر تیزرفتار. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). بادپای . بادپیکر. بادجان . || کنایه از مردم سیاح بیابان گرد باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع بهمین لغات شود. || مردم پرخور. (ناظم الاطباء).