باد پیمودن . [ پ َ
/ پ ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کارهای بی نفع و بیهوده و بیفایده کردن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرا). کار بی منفعت کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). کار بی نتیجه کردن . کار عبث کردن . عملی بیهوده کردن . بادپیمائی
: تو تا می بادپیمائی شب و روز
درین خانه برآمد سال هفتاد.
ناصرخسرو.
تو باد می پیمودی چو غافلان و فلک
بکیل روز و شبان عمر بر تو بر پیمود.
ناصرخسرو.
برمکش و بازمده دم تهی
باد مپیمای چنین بردوام .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 306).
خدای داند من دل بر او [ عمر ] نمی بندم
که باد پیمود آنکس که آسمان پیمود.
مسعودسعد.
بآتش اندری از آب روی رفته ٔ خویش
مپاش بیش بسر خاک و باد کم پیمای .
سوزنی .
چو مدتی بکشیدم عنا بدانستم
که خاک خوردم چون مار و باد پیمودم .
ظهیر فاریابی .
بر من چون روز روشن شد که تو باد پیموده ای و گوز پوده شکسته ای . (سندبادنامه ص
98).
سعدیا آتش سودای ترا آبی بس
باد بیهوده مپیمای که مشتی خاکی .
سعدی (بدایع).
نخواستم دگر این باد عشق پیمودن
ولیک می نتوان بستن آب طبع روان .
سعدی .
وگر عنایت توفیق حق نگیرد دست
بدست سعی تو باد است تا نپیمائی .
سعدی .
پدر مدتی آهن سرد کوفت [ داود (ع ) ]
تو [ سلیمان ] در باد پیمودنی صبح و شام .
ابن یمین .
رجوع به باد بدست بودن و باد شود. || سخن غیر تحقیق گفتن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دعوی بیجا کردن . کسی را بوعده های دروغین و گفتار خوش میان تهی فریفتن
: رگ [ یا: دل ] تو تا پیش یار بنمائی
دل تو خوش کند بخوش گفتار
باد یک چند بر تو پیماید
اند کو را روا بود بازار.
رودکی .
|| شراب خوردن . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). شراب آشامیدن
: بیا ساقی از باده بردار بند
بپیمای پیمودن باد چند.
نظامی .