باده نوشیدن . [ دَ
/ دِ دَ ] (مص مرکب ) می خوردن . شراب خوردن . می گساردن . میخواری . شرابخواری . میخوارگی . باده پیمائی . شرابخوارگی . می گساری . باده خواری . باده گساری کردن . باده گرفتن . باده کشیدن . باده نوشیدن . می زدن . باده خوردن . باده گساردن
: وگر بجام برم دست بی تو در مجلس
حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن .
سعدی (بدایع).
باده نوش از جام عالم بین که براورنگ جم
شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی .
حافظ.
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش ؟
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 187).