اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باذ

نویسه گردانی: BAḎ
باذ. (اِخ ) ابوعبداﷲ حسین بن دوستک دائی بن مروان . از اکراد حمیدیه و بسیار قوی و تنومند بود و در روزگار عضدالدوله ٔ بویهی در دیار بکر خروج کرد و پس از درگذشت وی قدرت یافت و نصیبین را بچنگ آورد، و در سال 373 هَ . ق . لشکر صمصام الدوله ٔ بویهی را تار و مار ساخت و پیروزمندانه بموصل درآمد، ولی سال بعد سعدالدولةبن سیف الدوله موصل را ضبط کرد، از اینرو باذ بدیار بکر رفت و تا سال 380 با آل بویه و آل حمدان زدوخورد داشت و عاقبت در همان سال بقتل رسید. (از قاموس الاعلام ترکی ). مؤلف تاریخ کرد آرد: باذ چون بخدمت عضدالدوله رسید پادشاه را از او هراسی در دل افتاد و درصدد دستگیری او برآمد، باذ بگریخت و در موصل نیرو گرفت ، از ناحیه ٔ میافارقین و دیار بکر مقداری بدست آورد. بعد از مرگ عضدالدوله ، صمصام الدوله ده بار لشکر بمقابله ٔ باذ فرستاد. هر ده بار مغلوب شد وموصل بدست باذ افتاد. ابن الیر گوید: چنین روایت کرده اند که کنیه ٔ باذ ابوشجاع بود. ابوعبداﷲ کنیه ٔ برادر اوست که حسین بن دوستک باشد. در هر حال مردی سخی بود، در زمانی که چوپانی میکرد گوسفندان را برای فقراءو دوستان خود سر میبرید و اطعام میکرد، از این جهت سپاهی بر او گرد آمد، ارمنستان و دیار بکر را فروگرفت . چون پسران حمدان مجدداً موصل را گرفته بودند در سال 379 باذ از دیار بکر لشکری گرد آورد که بیشتر از اکراد بشنوی بودند. در ظاهر موصل جنگ مشتعل شد، اما باذ در گرمگاه مصاف هنگام عوض کردن اسب فروافتاد و استخوان پشت او شکست . جسدش را بموصل بردند و بدار آویختند. چون اهالی خبر شدند به ممانعت پرداختند و گفتند این شخص از مجاهدان و غازیان اسلام است و جایز نیست که با پیکر او این معامله برود. حسین بن بشنوی شاعر کرد خطاب به طایفه ٔ اکراد مروانیه گوید :
البشنویة انصار لدولتکم
و لیس فی ذا خفاً فی العجْم و العرب
انصار باذ بأرجیش و شیعته
بظاهر الموصل الحدباء فی العطب
بباجلایا جلونا عنه غمغمة
و نحن فی الروع جلائون للکرب .

(تاریخ کرد رشید یاسمی صص 185 - 186).


و رجوع به ابن اثیر چ مصر ج 9 ص 14، 16، 22 و 29 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
باز. (فعل امر) امر به بازی کردن ، یعنی بباز و بازی کن . (برهان ) (دِمزن ). صیغه ٔ امر از باختن و بازیدن . (غیاث ). امر به باختن . (رشیدی ). امر...
باز. (اِ) باج و خراج را نیز گویند و به این معنی با زای فارسی هم درست است . (برهان ).باج و خراج . (غیاث ) (ناظم الاطباء). خراج که آنرا باج...
باز.(ع اِ) مبنیاً علی الکسر، همواره با خاز بصورت خازباز آید و خازباز مگسی است که در مرغزارها میباشد. (ازتاج العروس ). رجوع به خازباز شود. (نا...
باز. [ بازز ] (ع ص ) اسم فاعل از بَزّ. رجوع به بَزّ شود.
باز. (اِخ ) (ملک ...) فرمانفرمای دیار مغرب . مؤلف حبیب السیر ضمن شرح حال جالینوس آرد: در روضةالصفا مسطور است که جالینوس در وقتی که در بلده...
باز. (اِخ ) ابراهیم باز. محدث بود. (منتهی الارب ). صاحب تاج العروس آرد: ابراهیم بن محمدبن باز اندلسی . از اصحاب سحنون و از محدثان بود و بسا...
باز. (اِخ ) ابوعلی حسین بن نصربن حسن بن سعدبن عبداﷲبن باز موصلی . از محدثان بود. (از تاج العروس ).
باز. (اِخ ) (جرجی افندی ) (نقولا یا نیکولا) صاحب مجله ٔ الحسناء در بیروت بود. او راست : 1- آثار التهذیب : و آن عبارتست از خطابه ها وقصایدی که آن...
باز. (اِخ ) سلیم افندی بن رستم (1275 - 1338 هَ . ق . / 1859 - 1920 م .). دادستان ایالت جبل لبنان سابق بود. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 516). و...
باز. (اِخ ) باژ. معرب آن فاز است . قریه ای است بین طوس و نیشابور که گروهی از نام آوران از آن برخاستند. (از تاج العروس ). قریه ای است میان ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۲۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.