بار
نویسه گردانی:
BAR
بار. (اِخ ) دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور که در 30هزارگزی جنوب چکنه بالا واقع است . منطقه ای است کوهستانی معتدل با 1671 تن سکنه که بلهجه ٔ کردی و فارسی سخن میگویند. آبش از قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
واژه های همانند
۱۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
فیل بار. (اِ مرکب ) پیل بار. (فرهنگ فارسی معین ). پیلوار. باری که یک فیل بتواند حمل کند. رجوع به پیلوار شود.
عرق بار. [ ع َ رَ ] (نف مرکب ) عرق بارنده . آنکه عرق کرده باشد. (آنندراج ). که خوی آرد : عید دیدار مبارک به جگر سوختگان که عجب نقش از آن ر...
علی بار. [ ع َ ] (اِخ ) وی سردار لشکر سلطان محمود سلجوقی بود و وقتی محمود از عم خود سلطان سنجر شکست خورد، سلطان سنجر درباره ٔ این علی بار از ...
صدر بار. [ ص َ رِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) پیشگاه . بالای مجلس . صدر مجلس : در خدمت تو آمده مخدوم پیشگان بسته به صدر بار تو چون بندگان کمر. ...
درم بار. [ دِرَ ] (نف مرکب ) درم بارنده . بارنده ٔ درم . درم ریز. || کنایه از بسیاربخشش و سخی : در بزم درم باری و دینارفشانیست در رزم مبارزش...
رقت بار. [ رِق ْ ق َ ] (نف مرکب ) رقت انگیز. رقت آور. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
روز بار. [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روزی که پادشاهان دیوان کنند و بار عام دهند : علی عالی اعلا که چوب حاجب اوسر ینال و تکین را بروز ...
سبک بار. [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) فارغ بال . (برهان ) (آنندراج ). آسوده . راحت : شدم سیر از این لشکر و تاج و تخت سبکبار گشتیم و بستیم رخت . فردوسی...
بار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب )حمل کردن بار. چیدن بار. پر کردن وسیله ٔ نقلیه از بار. بار کردن چارپا: بارها را بکامیون بزن . || قپان کردن با...
آتش بار. [ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه آتش فروریزد : هیزم خشک و برق آتش بارمرد خفته ست و دشمن بیدار. اوحدی .|| (اِ مرکب ) باتری . دسته ای از توپها...