باران
نویسه گردانی:
BARʼN
باران . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش گاوبندی شهرستان لار که در 3هزارگزی جنوب گاوبندی و 2هزارگزی شوسه ٔ سابق لار به بندر بوشهر واقع است و 12 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
نرم باران . [ ن َ ] (اِ مرکب ) طَل ّ. رِهْمة. (یادداشت مؤلف ). باران نرم . بارانی با دانه های ریزه . رجوع به نرمه شود.
نیزه باران . (اِ مرکب) پرتاب و بارش فراوان و مکرر نیزه سوی هدف. وافر پرتاب مکرر نیزه از اطراف. بارانی از نیزه. Pitchpoling
باران دیده . [ دی دَ /دِ ] (نف مرکب ) آنچه باران بدان رسیده و تر کرده باشد، چون کشت باران دیده . میرزا رضی دانش : در پناه چشم تر دانش ز آ...
باران رسیده . [ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) باران دیده . آنچه باران آنرا تر کرده باشد. متمطِّر. (منتهی الارب ). باران زده . (دِمزن ) : شه چو ب...
باران آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نزول باران . فرود آمدن باران . باریدن باران . فروریختن باران . باران باریدن .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ستاره باران . [ س ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پرستاره . در بیت زیر مجازاً، پرگل : از شاخ شکوفه ریز گویی کرده ست فلک ستاره باران .خاقانی .
چشمه باران . [ چ َ م َ ] (ِا خ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع چولائی از بلوکات مشهد مقدس است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 231).