اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باران

نویسه گردانی: BARʼN
باران . (اِخ ) دره باران . دزه باران .قصبه ای نزدیک مرو. (دِمزن ). قریه ای است در مرو آنراذره باران گویند. (مرآت البلدان ج 1 ص 155). از قریه های مرو است که دزه باران گویند. (معجم البلدان ). از قریه های مرو است که آنرا دره باران گویند. (سمعانی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
باران زده . [ زَ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) باران دیده . میرحسن دهلوی : با رخ خوی کرده بر بام آمدی چون گل نوخاسته باران زده . (ازآنندراج )و رجوع ...
باران سنج . [ س َ ] (اِ مرکب ) ۞ آلتی است که برای سنجش و اندازه گیری مقدار بارانی که در محل و زمان معین نازل میشود، بکار می رود.
باران زائی . (اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ سراوان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 97). از طایفه ٔ ناحیه ٔ سراوان ، از طوایف کرمان و بلوچستان ، و م...
باران دیده . [ دی دَ /دِ ] (نف مرکب ) آنچه باران بدان رسیده و تر کرده باشد، چون کشت باران دیده . میرزا رضی دانش : در پناه چشم تر دانش ز آ...
چراغ باران . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عوام ، چراغان . چراغانی . چراغونی . چراغبارون . چراغبارونی . رجوع به چراغان و چراغانی شود.
باران عید. [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرادف باران روز عید که گذشت . (آنندراج ). رجوع به باران روز عید شود.
باران گریز. [ گ ُ] (اِ مرکب ) چتر. سایه بان : آنچه از چوب و خشت مثل سایبان سازند. بهندی چهجه گویند، از شرح قران السعدین . (غیاث ) (آنندراج )....
باران گیر. (اِ مرکب ) بمعنی سایبانی که برای پناه بردن از باران سازند. (آنندراج ) (دِمزن ). ساباط جلو عمارت . (ناظم الاطباء). رجوع به باران ...
سنگ باران . [ س َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی که گویند بتوسط آن بعض قبائل شرقی هرگاه که خواهند باران آرند. رجوع به سرخاب و بشمور...
شتاب باران .[ ش ِ ] (اِ مرکب ) باد و باران . (از ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.