بار برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بلند کردن باری را از دوش یا گردن و یا پشت کسی . تحمل . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ازدفار. (تاج المصادر بیهقی ). احتمال . مقعَّط. (منتهی الارب ). رجوع به بار برتافتن شود. (آنندراج ). || بمجاز، کنایه از تخفیف دادن آلام و رنجهای کسی . کاستن از غم و اندوه کسی . بار از روی دوش کسی برداشتن ؛ بدو کمک کردن . او را یاری کردن
: اگر باری ز دوشم برنداری
چرا باری بسربارم گذاری ؟
ناصرخسرو.
|| حامله شدن . بارور شدن . بار گرفتن . آبستن شدن
: خاک پنداری بماه و مشتری آبستن است
مرغ پنداری که هست اندر گلستان شیرخوار
این یکی گویا چرا شدنارسیده چون مسیح
وآن دگر بی شوی چون مریم چرا برداشت بار؟
منوچهری .