بارخدایا. [ خ ُ ] (اِ مرکب )
۞ یعنی ای خدای بزرگ ! (برهان : بارخدا) (هفت قلزم : بارخدا) (دِمزن ). اللهم !
: گفت بارخدایا من میدانم که تو خدای بر حقی . (قصص الانبیاء ص
89). بارخدایا تو یونس را بمابازده . بارخدایا بتو گرویدیم . (قصص الانبیاء ص
136).
بارخدایا اگر ز روی خدایی
طینت انسان بآخشیج سرشتی .
(منسوب به ناصرخسرو).
گفتیم بارخدایا این چیست ؟ گفت آن همه منم نه غیر من . (تذکرة الاولیاء). داود بگریست و گفت : بارخدایا آنکه معجون طینت او از آب نبوتست ... (تذکرة الاولیاء).
بارخدایا مهیمنی و مقدر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا.
سعدی .