بارز
نویسه گردانی:
BARZ
بارز. [ رِ ] (اِخ ) نام شهر و کوهی است بکرمان که به جبال بارز معروف است . رجوع به جبال بارز شود. نام شهریست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بارز. [ رِ ] (ع ص ) نمایان شونده . (از منتهی الارب ). ظاهر و پیدا شونده و آشکارا. (غیاث ) (آنندراج ). ظاهر و آشکارا و نمایان و هویدا. (ناظم الاطب...
بارز. [ رِ ] (اِخ ) از بلوک بشاگرد فارس است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 181).
بارز. [ رِ ] (اِخ ) نام اسب بیهس جرمی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بارز شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پدیدار شدن . نمایان شدن . هویدا شدن . نمودار گردیدن . آشکارا شدن . ظاهر شدن : هیچکدام به میدان مبارزت بارز...
حشو بارز. [ ح َ وِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (در علم استیفا). رجوع به «حشو» و «بارز» شود. (نفایس الفنون قسم اول ص 85).
ده بارز. [ دِه ْ رِ ] (اِخ ) دهی است از مرکز دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس . واقع در 50هزارگزی شمال میناب . سکنه 2000 تن می باشد...
این دو و اژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: ویژگی نمایان vižegiye-namâyân.**** فانکو آدینات 09163657861
جبل بارز. [ ج َ ب َل ِ رِ ] (اِخ ) جبال بارز. رجوع به جبال بارز شود.
جبال بارز. [ ج ِ ل ِ رِ ] (اِخ ) رجوع به جبال البارز شود.
بارض . [ رِ ] (ع اِ) اول گیاه که روید و هنوز شناخته نشود که از کدام جنس است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اول نبات که پدید آید. (مهذب الاس...