بار نهادن . [ ن َ
/ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) به زمین نهادن بار. بار بنهادن . (ناظم الاطباء: بار). || کنایه از زادن باشد. (برهان ). کنایه از زاییدن باشد چنانکه سراج قمری گفته
: زمانه حامله ٔ انده و نشاط آمد
ولیک بر دل اعدات بار بنهاده ست .
(انجمن آرا).
وضع. (ترجمان القرآن ). وضع حمل . زاییدن . زادن . بچه زادن . (آنندراج ). فارغ شدن . بچه گذاشتن
: گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زاید
بشکیب و صبوری کن تا شب بنهد بار.
فرخی .
زمانه حامل هجر است و لابد
نهد یک روز بارخویش حامل .
منوچهری .
و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص
190 شود
: چون دختر بار بنهاد گفتند فیلقوس را از کنیزکی پسری آمد. (اسکندرنامه نسخه ٔخطی نفیسی ). رجوع به بار نهادن شود. پس لشکر و رعیت به اتفاق تاج بالای سر این زن ببستند و فرمان بردار او گشتند تا بار بنهاد و شاپور را بیاورد. (فارسنامه ٔابن البلخی چ لندن ص
66). و چون زنی بار بنهادی اگر دختر بودی رها کردی و اگر پسر بودی بکشتند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ). || و بصله ٔ «بر»
۞ ؛ بمعنی بار گذاشتن بر چیزی . صائب گوید
: بار قتل خود بدوش دیگران نتوان نهاد
در میان عشق بازان کوهکن مردانه رفت .
(آنندراج ).
-
بار بر دل نهادن ؛ رنجانیدن و آزردن . (ناظم الاطباء: بار). تحمیل کردن بر کسی
: چو منعم کند سفله را روزگار
نهد بردل تنگ درویش بار.
سعدی (بوستان ).