اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بازار

نویسه گردانی: BAZʼR
بازار. (اِخ ) (حومه ٔ شیراز)، دهاتی از حومه ٔ شیراز که در میانه ٔ جنوب و مشرق شیراز است . همه را شیب بازارگویند برای اینکه وقتی امیر عضدالدوله ٔ دیلمی شهری دیگر مشتمل بر چندین بازار در خارج شیراز بساخت و ازآن روز تا کنون که اثری از آن شهر باقی نمانده دهات جانب زیر آن شهر را شیب بازار گویند. (فارسنامه ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۷ ثانیه
مست بازار. [ م َ ] (اِ مرکب ) محفلی که کار همه ٔ حاضرین به مستی کشیده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بازار مستان . آنجا که همه ٔ حاضران ...
نرخ بازار. [ ن ِ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ارزش هر جنس به قیمتی که در بازار فروشند. (ناظم الاطباء). قیمت روز. قیمت عادله .
نهار بازار. [ ن َ ] (اِ مرکب ) گاه نهار. گاه خرید و فروش نان و خوردنی های دیگر به ظهر. گاه شلوغی نانوائی و امثال آن . (یادداشت مؤلف ). دقا...
بازار جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) یافتن بازار. بدست آوردن بازار. تَسَوﱡق . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
امیر بازار. [ اَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شُرْطی . (زمخشری ).
بازار گرمی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) رواج . روایی .
بازار کویی . (اِخ ) نام قصبه ٔ مرکز ناحیه ای است در سنجاق بروسیه از ولایت خداوندگار که بقضای کملیک ملحق گشته ، در 20 هزارگزی از مشرق کملیک...
بازار کویی . (اِخ ) (ناحیه ...) نام ناحیه ای است در ولایت خداوندکار مرکب از 15 پارچه قریه ، اراضی آن حاصلخیز است و محصولش عبارت است از حبوب...
بازار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هنگامه چیدن اعم از آنکه بخوبی باشد یا زشتی ، گویند با فلان برخوردی کردیم با ما طرفه بازاری کرد. مرادف ب...
بازار محشر. [ رِ م َ ش َ ] (اِ مرکب ) صحرای محشر : ز بس کشتگان گرد بر گرد راه چو بازار محشر شده حربگاه .نظامی .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۰ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.