اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بازاری

نویسه گردانی: BAZʼRY
بازاری . (اِخ ) اسمش خواجه علی ، احوالش را از اینکه قبول این تخلص میکرده میتوان یافت . بغیر از این رباعی شعری از او معلوم نشده :
با دل گفتم که ایدل احوال توچیست
دل دیده پرآب کرد و برمن نگریست
گفتا که چگونه باشد احوال کسی
کو را بمراد دگری باید زیست .

؟ (آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 155).


یکی از شعرای ایران است و از اهالی استرآباد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
بازاری . (ص نسبی ) منسوب ببازار بمعنی مردم بازار. (آنندراج ). منسوب و متعلق به بازار. یکی از کسبه ٔ بازار. سوداگر. (ناظم الاطباء). کاسب . تاج...
ته بازاری . [ ت َه ْ ] (ص نسبی ) ... همان بازاری ۞ و ته بازاری . جمعی که جا و مکانی ندارند و درته بازار می باشند. از اهل زبان بتحقیق پیوست...
رند بازاری. [ رِ] (ص. نسبی) رندِ و لاابالی سرگردان در کوچه و بازار. مبتذل و عامی. نیز. تَه بازاری. جمعی که جا و مکانی ندارند و در ته بازار می باشند. ا...
بازاری شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مبتذل شدن . || شایع شدن . در همه جا بودن . همه کس دانستن .
بازاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازار کردن . عرضه کردن متاع و کالا. (ناظم الاطباء). || بر سر زبانها انداختن . همه جایی کردن . بهمه گفتن ...
بازاری نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ](مص مرکب ) بازار نهادن . رجوع به بازار نهادن شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.