بازپس آمدن . [ پ َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بعقب آمدن . واپس آمدن . رجعت . مراجعت کردن . برگشتن . عقب نشینی کردن
: مثنی نامه کرد سوی عمر که کار عجم قوی شد و مسلمانان را همی کشند و ملکی نو نشست و سپهسالاری بیرون آمد. عمر جواب مثنی کردکه تو لختی بازپس آی و مدد مرا چشم دار. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). جراح ... بدین اندر بود که نامه ٔ مهتر بلنجر رسید و گفت ... بدانکه خلقی بی اندازه گرد آمده اند از خزریان و ملک جبال از تو برگشتند و صلح بشکستند چون این نامه برخوانی نگر که آنجا درنگ نکنی و بازپس آیی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). کیخسرو چون بفیروزی از جنگ افراسیاب نزد کیکاوس آمد، خدا را شکر کرد و گفت :
...سپاس از تو ای پاک پروردگار
که دادی مرا این چنین دسترس
که پیش نیا آمدم بازپس .
فردوسی .
بچندان
۞ که او پلک بر هم زدش
شد و بستد و بازپس آمدش .
(از لغت فرس اسدی ).
روز احد چون سپاه بهزیمت شدند و پیغامبر میان دشمنان اندر تنها بماند یک قدم بازپس نیامد از دلاوری . (مجمل التواریخ و القصص ). او را تاپیش تخت بردند و بنشاندند و بازپس آمدند. (تاریخ بخارا).
دل بکاری که پیش می نشود
قدمی بازپس نمی آید.
(سندبادنامه ص 190).
فرستاده بر پشته شد چند کس
کز ایشان نیامد یکی بازپس .
نظامی .
گر او بازپس ناید از اصل و بن
بفرزند خود بازگوید سخن .
نظامی .
چو پوشید از کرامت خلعت خاص
بیامد بازپس با گنج اخلاص .
نظامی .
تو دانی که چون دیو رفت از قفس
نیاید به لاحول کس بازپس .
سعدی (بوستان ).
و گر بجهل برآئی بعذر بازپس آی
که چاره نیست برون از شکسته پیرایی .
سعدی .
پرسوخته مرغ نگهم بازپس آمد
از بس که گلستان تماشای تو گرم است .
محمد عرفی (از آنندراج ).