بازدیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) دوباره دیدن . وادیدن . دیگرباره دیدن . مشاهده کردن
: اگر بازبینم ترا شادمان
پر از درد گردد دل بدگمان .
فردوسی .
برو زود کانجا فتاده ست اوی
مگر بازبینیش یک باره روی .
فردوسی .
دریغ آن نبرده سوار دلیر
که بازش ندید آن خردمند پیر.
فردوسی .
مگر بازبینم بر و یال تو
سر و بازو و چنگ و کوپال تو.
فردوسی .
و مزاج طبایع سخن پیوستند و ارتفاع طالع به اصطرلاب بازدیدند. (سندبادنامه ص
331).
نبینم روی او، گر بازبینم
پرآتش بادچشم نازنینم .
نظامی .
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندانکه بازبیند دیدار آشنا را.
سعدی (بدایع).
گفتم از ورطه ٔ عشقت بصبوری بدر آیم
بازمیبینم دریا نه پدید است کرانش .
سعدی (طیبات ).
|| توجه کردن . نظر کردن . اعتنا کردن
: کریمانی که با مهمان نشینند
بمهمان بهترک زین بازبینند.
نظامی .
عمل داران چو خود را ساز بینند
به معزولان از این به بازبینند.
نظامی .
|| بازدید کردن . || دقت کردن . بدقت نگریستن . خوب دیدن
: هر که آموزد اصول دین تو گوئی ملحد است
این سخن را بازبین تا در اجابت چیست پس .
ناصرخسرو.
هر در که در او نیاز بینی
نایافته به چو بازبینی .
نظامی .
بس یافته کان به ساز بینی
نایافته به چو بازبینی .
نظامی .
پیش تو ازبهر فزون آمدن
خواستم از پوست برون آمدن
باز چو دیدم همه ره شیر بود
پیش و پسم دشنه و شمشیر بود.
نظامی .
|| مراجعه کردن . رسیدگی کردن
: تاریخ شهور و سنین بازدیدند و شاه را بشارت دادند کی شاد باش و جاوید زی کی این فرزند شرف تبار و از ملوک ماضیه ٔ این خاندان یادگار خواهد بود. (سندبادنامه ص
42). و چون بیکدیگر آمیخته شده باشند بسویت بازبیند و حساب کند. (تاریخ قم ص
176). پس بشربن فرج را با اهل قم بقم بفرستادند تا ناظر و مشرف بود در آنچ اهل قم از آن شکایت میکردند و بازبیند که این شکایت از ایشان بموقع است یا نه ؟ (تاریخ قم ص
105).