بازی
نویسه گردانی:
BAZY
بازی . (اِخ ) محمدبن فضل بازی از محدثان بود. وی در زمره ٔ محدثانی است که به بازیون مشهورند و به باز، قریه ای در شش فرسنگی مرو منسوبند. (از تاج العروس ).
واژه های همانند
۲۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
بازی میر و وزیر. [ ی ِ رُ وَ ] (اِ مرکب ) بازیی است که بیشتر اطفال بدان ببازند. (از آنندراج ) : هر دو روزی دیگری را پیش می آرد سلیم میکند دور...
روباه بازی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حیله گری کردن . چون روباه مکر و فریب و فسون بکار بردن . نیرنگ بازی کردن . دیصان . (تاج المصادر بیهقی ...
خل بازی درآوردن . [ خ ُ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) اعمال بدون فکر انجام دادن . تظاهر بکار دیوانگان کردن .
بامبول بازی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، حقه بازی کردن . تزویر کردن . رجوع به بامبول و بامبول باز شود.
لوس بازی درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) ننر شدن . نُنُری کردن . کار لوسان کردن . لوس شدن .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
بازی گوی و چوگان . [ ی ِ ی ُ چ َ / چ ُ ] (اِ مرکب ) چوگان بازی . گوی بازی با چوگان . رجوع به گوی و چوگان شود.
کشتی بالابان بازی . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) بازی کشتی بالابان . رجوع به کشتی بالابان شود. || (حامص مرکب ) بازی کشتی بالابان کردن .
خیمه شب بازی درآوردن . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ش َ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) نمایش خیمه شب بازی دادن . || کنایه از اداء و اطوار درآوردن . (یادداشت مو...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.