اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بازی داشتن

نویسه گردانی: BAZY DʼŠTN
بازی داشتن . [ ت َ] (مص مرکب ) ببازی داشتن . سهل گرفتن . به بی اعتنائی برگزار کردن . شوخی پنداشتن . کوچک شمردن :
نخستین فطرت ، پسین شمار
تویی ، خویشتن را به بازی مدار.

فردوسی .


نگر تا نداری به بازی جهان
نه برگردی از نیک پی همرهان .

فردوسی .


از بهر تو جان بازی است پیشش
جان بازی او را مدار بازی .

مسعودسعد.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.