اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باژ گرفتن

نویسه گردانی: BAŽ GRFTN
باژ گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) باژستدن . باج گرفتن . و رجوع به باژ و باژگاه شود. || خاموشی بعد از زمزمه کردن و دعا خواندن بهنگام غذا :
مبادا که دین نیاکان خویش
گزیده جهاندار و پاکان خویش
گذارم ، بدین مسیحا شوم
بگیرم بخوان باژ و ترسا شوم .

فردوسی .


- به باژ اندرآمدن ؛ خاموشی گزیدن پس از زمزمه :
چو برسم بدید اندر آمد به باژ
نه گاه سخن بود و گفتار ژاژ.

فردوسی .


و رجوع به باژ و باج و باژگاه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.