اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باش

نویسه گردانی: BAŠ
باش . (حرف و ضمیر) ۞ با او. او را. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). با او را(؟) (آنندراج ). امروز در تداول مردم تهران بِهِش ، بائِش است بمعنی به او یا او را و در قزوین و کرمان بِش گفته میشود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
شاد باش . (اِ مرکب ) نام روز بیست و ششم است از ماههای ملکی . (فرهنگ جهانگیری ). || (صوت مرکب ) کلامی است که در مقام تحسین گویند و شاباش ...
شاه باش . (اِ مرکب ) شاباش در تداول عامه . سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به باش شود.
راحت باش . [ ح َ ] (حامص مرکب ) آسایش . آسودگی . || (اِ مرکب ) (از راحت + باش فعل امر) خطابی که هنگام تعلیم عملیات نظامی و ورزشی سربازان ...
باش آچق . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 20 هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ میاندوآب به شاهین دژ واقع اس...
باش بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد که در 5500 متری خاورآغ کند و در 22500گزی شوسه ٔ میانه به ...
باش سیز. (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد که در 13 هزار و پانصدگزی جنوب خاوری آغ کند و 23 هزارگزی شوسه ٔ م...
باش سیز.(اِخ ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز که در 8 هزارگزی جنوب باختری بستان آباد و 6هزارگزی راه شوسه ٔ بستان آب...
باش سیز. (اِخ ) دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز که در 18 هزارگزی جنوب بستان آباد و 15 هزارگزی راه شوسه ٔ تبریز به ...
باش خلج . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 40 هزارگزی باختر سراسکند و 15 هزارگزی خط آهن میانه ...
باش قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در سنجاق حکاری از توابع ولایت وان که مرکز قضای آلپاق میباشد و در 80 هزارگزی جنوب شرقی وان ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.