اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بال

نویسه گردانی: BAL
بال . (اِمص ) ریشه ٔ فعل از بالیدن . به معنی نمو کردن و بالیدن هم گفته اند و امر بدین معنی نیز هست . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || (فعل امر) امر از بالیدن :
شاها هزار سال به عز اندرون بزی
وآنگه هزار سال به ملک اندرون ببال .

عنصری (از لغت فرس اسدی ).


ای سرو به باغ سینه ام بال
تا دل شودت چو سبزه پامال .

ناصرالدین شیروانی (از شعوری ).


ای خرمن گل ببال کامروز
مه گرد رخ تو خوشه چین است .

یغما.


یکی در خود ببال ای خاک گورستان بشادابی
که چون من کشته ای زان دست و خنجر در لحد داری .

؟


و رجوع به بالیدن شود. || (نف مرخم ) بالنده . نموکننده . (ناظم الاطباء). || (اِ) قد و قامت . بالا. (برهان قاطع). اندام . (ناظم الاطباء). || نقیض پایین . (برهان قاطع) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بال ور. [ وَ ] (ص مرکب ) بالدار. || پردار. صاحب بال . (ناظم الاطباء).
پس بال .[ پ َ ] (اِ مرکب ) پری که در عقب شهپر است . خافیه .
ذی بال . (ع ص مرکب ) رجوع به ذوبال شود.
آراامشی جدید، آسایشی نوین
سرخ بال . [ س ُ ] (اِ مرکب ) تیهو و آن پرنده ای است مانند کبک لیکن از کبک کوچکتر. (برهان ) (آنندراج ).
قاب بال . (ص مرکب ، اِ مرکب ) یکی از قاب بالان . رجوع به قاب بالان شود.
لسه بال . [ ل ُ س َ / س ِ ] (اِ) (به لهجه ٔ طبری ) یلوه . یلبه (طائر معروف ). به لغت دیلمی سلوی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادوی...
پیش بال . (اِ مرکب ) قادمه . شهپر.
چول بال . (اِخ ) از قرای ناحیه ٔ رستم از نواحی فارس . (جغرافیای مفصل غرب ایران ص 289).
دشت بال . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. سکنه ٔآن 120 تن . آب آن از رودخانه ٔ سیوند. محصول آنجا غلات و حبوب و...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.