بالادست . [ دَ ] (ص مرکب ) مقابل پایین دست . مقابل زیردست . مقابل فرودست . || برتر. (آنندراج ). حریف غالب . (غیاث اللغات ) (برهان ). قوی . (آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). شخص متبوع و بزرگتر در کاری . (فرهنگ نظام )
: عشق بالادست بر خاک از وجود ما نشست
از گهر گرد یتیمی بر رخ دریا نشست .
صائب .
|| هر چیز نفیس و بهتر و کامل . (غیاث اللغات ). هر چیزی که نفاست تمام دارد. (برهان قاطع). نیکو. بهتر. (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). گرانمایه . (ناظم الاطباء).
-
متاع بالادست ؛ جنس گرانبها و نفیس . (آنندراج )
: به عالمی ندهم جلوه ای ز نخل قدش
گران فروشم و دارم متاع بالادست .
روزبهان (از آنندراج ).
|| بلندتر. بالاتر. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) صدر مجلس . (غیاث اللغات ) (برهان ). جای بالاتر در مجلس . (فرهنگ نظام ) (هفت قلزم ). صدر مجلس و مقدم بر دیگری . (از لغت محلی شوشتر). مقدم مجلس . (ناظم الاطباء). مقابل پایین دست . (آنندراج ). مقابل زیردست
: علماء و ائمه ٔ دین را حرمت دار و بالادست مردمان نشان . (مجالس سعدی ص
19).
لطف بالادست شاهش خوش نواخت
صدر مجلس صاحب خود را شناخت .
ظهوری (از آنندراج ).
|| طرف بالا. جانب علیا. فوق . بسوی بالا. (ناظم الاطباء): حسن آباد بالادست حسین آباد است ، جانب علیای آن قرار دارد.