بالا کشیدن . [ ک َ
/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بالا کردن . ببالاآوردن . برآوردن ، چنانکه آب را از چاه . مقابل پایین فرستادن . از پستی به بلندی برآوردن چیزی . برکشیدن .
-
بالا کشیدن چراغ ؛ فتیله ٔ آنرا بالا آوردن . برکردن فتیله را از مخزن بسوی شعله تا بیشتر سوزد و افروزد و روشن شود.
-
بالا کشیدن دماغ ؛ آب بینی را بالا کشیدن . با نفس آب بینی فرودآینده را بسوی بالا بردن .
-
بالا کشیدن شعله ؛ فروزانتر شدن آن
: مرد را پامال خواری میکند طغیان حرص
شمع کوته میشود چون شعله بالا میکشد.
آقازمان واضح (از آنندراج ).
|| کبر و عجب و امثال آن نشان دادن . (یادداشت مؤلف ). || قد کشیدن . (آنندراج ). بالا کردن . بالیدن .نمو کردن . گوالیدن خواه در آدمی یا نبات و درختان
: در دل من درد را نشو و نمای دیگر است
زنگ بر آئینه ام چون سرو بالا میکشد.
صائب (از آنندراج ).
می کند در سایه افکندن کنون استادگی
سروبالایی که از آغوش من بالا کشید.
صائب (از آنندراج ).
|| بالا کشیدن ِ مالی ؛ بکنایه حیف و میل کردن و خوردن آن . پول و ثروتی را تصاحب کردن و بصاحب آن بازنگرداندن . قرض و امثال آن را نپرداختن . متصرف و مالک شدن مالی که بدو سپرده باشند. به حیله متصرف شدن مال دیگری را. بردن صاحب جمعی مقداری از مال را برای خود به باطل . انکار کردن طلب و قرض کسی را. از مال امانی مبلغی را غاصبانه تملک کردن .