بالغ شدن . [ ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خود را شناختن .بجای مردان رسیدن . بجای زنان رسیدن . بحد بلوغ رسیدن پسر یا دختر. (ناظم الاطباء). مدرک شدن
: شاخ طفلی بود و نوخط گشت و بالغ شد کنون
گرد زُمْرُد بر عذارش زآن عیان افشانده اند.
خاقانی .
از آنکس که بالغ شد اقبالش او را
عروس ظفر در شبستان نماید.
خاقانی .
ای طفل که دفع مگس از خویش ندانی
هرچند که بالغ شدی آخر نه همانی ؟
سعدی (صاحبیه ).
|| رسیدن . منتهی شدن
: تا به چهل سال که بالغ شود
خرج سفرهاش مبالغ شود.
نظامی .