بال و پر. [ ل ُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پرو بال
: جز صبر تیر او را، اندر جهان سپر نیست
مرغیست صبرکاو را جز خیر بال و پر نیست .
ناصرخسرو.
نگویی بیضه یکرنگ است و مرغان هریکی رنگی
نوای هر یکی رنگی دگرسان بال و پر دارد.
ناصرخسرو.
هر خشک و تر که یافتم از غم بسوختم
هربال و پر که داشتم از دم بسوختم .
خاقانی .
کوچه تنگ است ای پسر، با پر نگنجد هیچ مرغ
بال و پر بگذار تا بتوانی آسان آمدن .
خاقانی .
دور گردون گسست بیخ و بنم
مرگ یاران شکست بال و پرم .
خاقانی .
مگراقبال شمعی نو برافروخت
که چون پروانه غم را بال و پرسوخت .
نظامی .
و رجوع به پرو بال شود.
-
بال و پر دادن ؛ نیرو دادن . دست قدرت او را گشادن . نیرومند ساختن . گذاردن که بسط قدرت یابد. پروبال دادن .
-
بال و پر زدن ؛ تکان دادن پرندگان پر و بال خویش را برای پراکندن حشرات از تن خود یا بهنگام سر بریدن و گاه بهنگام پراکندن و پاشیدن دانه بر ایشان یا جوجگان بهنگام مشاهده ٔ مادر که قصد طعمه دادن به ایشان دارد.
- || پریدن و پرواز کردن بسوی چیزی یا در طلب چیزی و یا در هوای چیزی
: دلی که بال و پری در هوای خاک بزد
ندید خواب شکفتن چو غنچه ٔ تصویر.
خاقانی .
-
بال و پرزده ؛ پرو بال زده در مقام نفرین گفته شود.