بانگ نماز. [ گ ِ ن َ ] (اِ مرکب ) اذان . (فرهنگ شعوری ج
1 ص
165) (ناظم الاطباء). اذین . گلبانگ محمدی
: نبود آن زمان رسم بانگ نماز
به گوش چنان پروریده به ناز.
فردوسی .
قدح بلبله را سر بسجود آور زود
که همی بلبل برسرو زند بانگ نماز.
منوچهری .
هزمان بکند بانگ نمازی به لب جوی
در سجده رود خیری با لاله ٔ خودروی .
منوچهری .
بوستان چون مسجد و شاخ درختان در رکوع
فاخته چون مؤذن و آواز او بانگ نماز.
منوچهری .
بامداد... بدرشهر آمده بود. بانگ نماز بسیار شنید، گفت بازگردید که بر شهری که اندر ان چندین تکبیر و تهلیل بگویند، شمشیر نباید کشید. (تاریخ سیستان ). اندر میان سپاه او هیچ ندیدند مگر نماز شب کردن و روزه داشتن و جماعت و بانگ نماز و قرآن خواندن . (تاریخ سیستان ).
سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین
خره عرش هم اکنون بکند بانگ نماز.
ناصرخسرو.
گر اصول دین نشاید گفت و نه شاید شنید
هر نمازی را در اول بانگ و قامت چیست پس .
ناصرخسرو.
مذهب ایشان [ شیعه ] چنین است که اگر کسی در میان فصول بانگ نماز بعد از شهادتین گوید «أشهد أن َّ علیّاً ولی اﷲ» بانگ نماز باطل باشد. (النقض ص
68).
از خواجگان تو پیشی وز شاعران عمادی
بانگ نماز بی شک باشد به از حراره .
عمادی .
حسن درآمد، حبیب الحمد را الهمد می خواند گفت نماز در پی او درست نیست ، بدو اقتدا نکرد و خود بانگ نماز
۞ بگزارد. (تذکرة الاولیاء عطار). نقل است که هرکه با او صحبت خواستی داشت شرط کردی و گفتی اول من خدمت کنم و بانگ نماز من گویم . (تذکرةالاولیاء عطار).
چند گفتندش مگو بانگ نماز
که شود جنگ و عداوتها دراز.
مولوی .
خفیه میگویند نامت را کنون
خفیه هم بانگ نماز ای ذوفنون .
مولوی .
مؤذن غلط کرد بانگ نماز
مگرهمچو من مست و مدهوش بود.
سعدی .
تا عمر رضی اﷲ عنه ایمان ناورد بانگ نماز آشکار نگفتند. (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی مؤلف ). تأذین ؛ بانگ نماز کردن . (دهار). تأذین ؛ بانگ نماز گفتن . (ترجمان القرآن ). || وقت نمازصبح . گاه اذان صبح
: عهد و میثاق خویش تازه کنیم
از سحرگاه تا به بانگ نماز.
آغاجی .
-
گاه بانگ نماز ؛ وقت نماز بامداد. هنگام اذان صبح
: یاد باد آن شب کان شمسه ٔ خوبان طراز
به طرب داشت مرا تا بگه بانگ نماز.
فرخی .