اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بای

نویسه گردانی: BAY
بای . (اِخ ) موضعی است . (ناظم الاطباء). شهری است . (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بای کلا. [ ک َ ] (اِخ ) از دهات راسته پی سوادکوه است . (از ترجمان مازندران و استرآباد رابینو ص 155). رجوع به بایه کلا شود.
بای کلا. [ ک َ ] (اِخ ) از دهات میان دورود فرح آباد (ساری ). (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 161).
بای کلا. [ ک َ ] (اِخ ) از دهات بالابخش بارفروش . (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 158).
بای تگین . [ ت َ ] (اِخ ) (... حاجب ) از امرا و کسان سلطان مسعود غزنوی و ظاهراً از جانب او پس از مرگ آلتونتاش خوارزمشاه روی کار آمدن پسر وی ...
بای تگین . [ ت َ ] (اِخ ) (... زمین داوری ) نام والی ناحیت زمین داور در زمان سلطان محمود غزنوی و او از نخستین غلامان سلطان محمود و سخت مور...
بای تگین . [ ت َ ] (اِخ ) نام غلام بونصر مشکان بوده است و تا سال 451 هَ . ق . که ابوالفضل بیهقی تاریخ خود را می نوشته حیات داشته است . بی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مصطفی بای . [م ُ طَ فا ] (اِخ ) یا مصطفی پاشا ابن محمودبن محمد رشید، مکنی به ابوالنخبة. امیر تونس . پس از مرگ برادرش حسین به سال 1251 هَ . ق ...
بأی حال . [ ب ِ اَی ْ ی ِ لِن ْ ] (ع ق مرکب ) (از: ب حرف جر + ای + حال ). به هرحال . به هرصورت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). درهرحال .
بای خاتون . (اِخ ) زرکلی می نویسد: وی دختر ابراهیم بن احمد،از مردم حلب و شافعی قادری بود. خطی نیکو داشت . زیباروی و نیکوکار و بافضل و از خان...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.