ببر. [ ب َ ] (اِ) جبه ٔ جامه ای از پوست ببر که رستم هنگام جنگ پوشیدی و ببر بیان نیز گویند. (از فرهنگ رشیدی ). جامه ای بود از پوست درنده یا اکوان دیو که رستم هنگام جنگ می پوشید و آن را ببر بیان هم میگفتند.(فرهنگ نظام ). و رجوع به ببر بیان شود
: از ایران تبیره برآمد به ابر
که آمد خداوندکوپال و ببر.
فردوسی .
چو من ببرپوشم به روز نبرد
سر چرخ و ماه اندر آرم بگرد.
فردوسی .
چو شد روز رستم بپوشید گبر
نگهبان تن کرد بر گبر ببر.
فردوسی .
که آمد تهمتن بمانند ابر
نه بر سرْش خود و نه در تنْش ببر.
فردوسی .
ماهی گر ماه جام دارد و ساغر
شیری گر شیر ببر
۞ دارد و کشور.
فرخی .