اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بت پرست

نویسه گردانی: BT PRST
بت پرست . [ ب ُ پ َ رَ ] (نف مرکب ) که بت پرستد. وثنی . (دهار). شمن . نگارپرست . صنم پرست . (آنندراج ). عابد اصنام . عابد صنم . که به عبادت اصنام پردازد. کسی که بت را ستایش کند. (ناظم الاطباء). وثنی : اندر وی اندکی مسلمانانند و ایشان را سالهاری خوانند و دیگر همه بت پرستند. (حدود العالم ). و این ناحیتی است (تبت ) آبادان و بسیارمردم و کم خواسته و همه بت پرستند. (از حدود العالم ).
من آن دیدم از گیو کز پیل مست
نبیند بهندوستان بت پرست .

فردوسی .


چه دینی چه آهرمن بت پرست
ز مرگند بر سر نهاده دو دست .

فردوسی .


جهان بستد از مردم بت پرست
ز دیبای دین بر دل آذین ببست .

فردوسی .


بتان شکست فراوان و بت پرستان کشت
وز آنچه کرد نجسته است جز رضای اله .

فرخی .


راست گفتی به بتکده است درون
بتی و بت پرستی اندر بر.

فرخی .


سند و هند از بت پرستان کرد پاک
رفت ازین سو تابه دریای روان .

فرخی .


واجب گشت به ما که بر غزو بت پرستان رویم به سند و هند و چین و ما چین و ترک و روم . (تاریخ سیستان ).
شما بت پرستید و خورشید و ماه
در ایران به یزدان شناسند راه .

اسدی .


گرمن ز می مغانه مستم هستم
ور کافر و گبر و بت پرستم هستم .

خیام .


یونس نومید شد و تنگدل گشت و قومش بت پرست بودند. (قصص الانبیاء ص 133).
خویشتن بین و بت پرست یکیست
بی خبر زانجهان و مست یکیست .

سنائی .


من به سودای بتان در بسته ام
بت پرستی را میان دربسته ام .

خاقانی .


آوازه شد به شهری و آگاه گشت شاهی
کو عشق دان من شد من بت پرست اویم .

خاقانی .


نماز عاشقان بی بت روا نیست
سجود بت پرستان تازه گردان .

خاقانی .


ور بت پرستان را بجان ندهند در کعبه امان
کوی بتان را کعبه دان زمزم خمستان بین در او.

خاقانی .


مشو در خون چون من زیردستی
چه نقصان کعبه را از بت پرستی .

نظامی .


اگر دین دارم و گر بت پرستم
بیامرزم به هر نوعی که هستم .

نظامی .


وز آنسو آفتاب بت پرستان
نشسته گرد او ده نارپستان .

نظامی .


هرگز، اگر راه بمعنی برد
سجده ٔ صورت نکندبت پرست .

سعدی .


اگر قبول کنی سر نهیم در قدمت
چو بت پرست که در پیش بت نماز آرد.

سعدی .


بتک را یکی بوسه دادم به دست
که لعنت بر او باد و بربت پرست .

سعدی .


|| کافر که دین مسلمانی ندارد. که خدای نپرستد :
سر بت پرستان درآرم بخاک
پدید آورم راه یزدان پاک .

فردوسی .


نخستین کمر بستم از بهر دین
تهی کردم از بت پرستان زمین .

فردوسی .


|| عاشق . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.