بثرة
نویسه گردانی:
BṮR
بثرة. [ ب ُ رَ ] (ع اِ) یکی بثر. آبله ٔ کوچک . (غیاث اللغات ). آبله ریزه که بر اندام برآید. (ناظم الاطباء). دمیدگی . جوش . بثور. بثر. آبله گونه . دانه ٔ خرد که بر عضو برآید. سوزه . هرچه برجهد از اندام مردم . خردک . آماس خرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || ریگ چسبیده ٔ به زمین که چون آن را کنند آب پیدا گردد. (منتهی الارب ). || زمین سنگلاخ سپید. (ناظم الاطباء). || (ص ) اندک . || بسیار (این از اضداد است ).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خرابی بصره . [ خ َ ی ِ ب َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کنایه از خرابی جسم که موت باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || خرابی شهر بصره بر اثر جنگ جم...