بثور
نویسه گردانی:
BṮWR
بثور. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بثرة و بثر. (منتهی الارب ). رجوع به بثر و بثرة شود. در نزد اطباء اورام کوچکی است و برخی از آن دموی است مثل شری و بعضی صفراوی است مثل غلة و جمرة و نوعی سوداوی مثل جرب و میخچه و بعضی بلغمی مثل شعرای بلغمی و برخی مائی مثل نفاطات و برخی بادی . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). جوش ریزه ها که بر اندام برآید. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
بثور. [ ب ُ ] (ع مص ) چیزی از تن برجستن . (مصادرزوزنی ). آبله ریزه برآوردن . (آنندراج ). جوش زدن اندام . دمیدگی روی اندام . و رجوع به بَثر ...
بسور. [ ب ُ / ب َ ] (اِ) بسول . پشول . بشور. یشور. نفرین و دعای بد را گویند. (برهان ) (از جهانگیری ) (ناظم الاطباء). دعای بد باشد و آن را نفرین گ...
بسور. [ ب َ ](ع اِ) شیر که اسد باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیر بیشه . (ناظم الاطباء). اسد به علت عبوس و قهر آن .
بسور. [ ب َ ] (ع ص ) تیز و ترش و ترش رو و بداخم . (ناظم الاطباء) ۞ .
بسور. [ ب ُ ] (ع مص ) شتابی کردن و بیش ازوقت گرفتن . || غلبه نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ترش رو گردیدن . (منتهی الارب )(آنندراج ...
بسور. [ ] (اِخ ) وادیی است که در جنوب یهودیه واقع شده و داود با چهارصد نفر از بستگان خود از آنجا عبور کرد. (سفر اول سموئیل 30:9 - 21) و هما...
بصور. [ ] (اِخ ) پدر بلعام بود که درعهد عتیق بعور خوانده شده . (از قاموس کتاب مقدس ).