اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بجا افتادن

نویسه گردانی: BJA ʼFTADN
بجا افتادن . [ ب ِ اُ دَ ] (مص مرکب )در جای خود افتادن . بموضع اول باز شدن :
در هوای گلشنی صد ره چو مرغ بسته بال
کرده ام آهنگ پرواز و بجا افتاده ام .

وحشی .


- به جا افتادن عضو ؛ جبر عضو شکسته . بهبود یافتن استخوانی که از بند در رفته باشد. بصورت اولیه باز برده شدن :
رود از حب وطن آدم خاکی سوی خاک
عاقبت عضو ز جا رفته بجا می افتد.

اشرف .


|| باز به بستر افتادن . از ناتوانی از پا افتادن . (آنندراج ):
خسته ٔ درد و محبت را سر بیهوده نیست
بارها به گشته و دیگر بجا افتاده است .

شفائی .


دل خسته که به تدبیر تغافل به شد
باز پرهیز نکرده ست و بجا افتاده است .

شفائی .


|| بموقع افتادن متناسب برآمدن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.