اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بجان رسیدن

نویسه گردانی: BJAN RSYDN
بجان رسیدن . [ ب ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) واصل شدن به جان . || عاجز شدن . بیچاره شدن :
چشم بد ناگهان مرا دریافت
کارم از چشم بدرسید بجان .

فرخی .


از حوادث بجان رسید عماد
الغیاث از سپهر حادثه زای .

عماد.


- کار بجان رسیدن ؛ کارد به استخوان رسیدن . مضطر شدن . عاجز شدن . ناچار به انجام کاری شدن . و رجوع به امثال وحکم دهخدا ص 1172 شود :
تو ندانی که مرا کارد گذشته است از گوشت
تو ندانی که مرا کار رسیده است بجان .

فرخی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.