اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بچشم دیدن

نویسه گردانی: BCŠM DYDN
بچشم دیدن . [ ب ِ چ َ / چ ِدی دَ ] (مص مرکب ) بچشم خود دیدن . بچشم خویش دیدن . بچشم خویشتن دیدن . دیدن با چشم نه شنیدن به خبر و نقل . رؤیت کردن و مطمئن شدن و یقین کردن :
رفتن جان را به چشم خود ندیده هیچ کس
من بچشم خویش می بینم که جانم میرود.

میرخسرو.


بچشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه .

سعدی .


در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود بچشم خویشتن دیدم که جانم میرود.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.