بحث کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کاویدن . واکاویدن . || گفتگو کردن . مباحثه کردن . حجت آوردن . (ناظم الاطباء). || مباحثه . مطارحه . حجت آوردن
: گفت تو بحث شگرفی می کنی
معنیی را بند حرفی می کنی .
مولوی .
با طایفه ٔ دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم . (گلستان سعدی ).
خجل بازگردیدن آغاز کرد
که شرم آمدش بحث آن راز کرد.
سعدی (بوستان ).
نه در هر سخن بحث کردن رواست
خطا بر بزرگان گرفتن خطاست .
سعدی .
مستند اهل مدرسه زان بحث می کنند
ورنه چرا کند بکسی هوشیار بحث .
محمدقلی سلیم .
مستان کنند در سر مستی بهم نزاع
من میکنم همیشه به وقت خمار بحث .
محمدقلی سلیم .
|| نزاع کردن . || شرط کردن . گرو بستن . (ناظم الاطباء). و رجوع به بحث شود.