اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بحر

نویسه گردانی: BḤR
بحر. [ ب ُ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آب عنافجه ٔ اهواز 31 هزارگزی شمال خاوری اهواز کنار کارون . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۷ ثانیه
بحر. [ ب َ ] (ع مص ) گوش شتر شکافتن . (تاج المصادر بیهقی ). شکافتن گوش . (منتهی الارب ). || شکافتن و فراخ گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ...
بحر. [ ب َ ح َ ](ع مص ) سراسیمه شدن از بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج )(تاج المصادر بیهقی ). || سیراب نگردیدن از تشنگی . (منتهی الارب ) (آنند...
بحر. [ ب َ ح ِ ] (ع ص ، اِ) نعت از بحر به همه ٔ معانی مصدری آن از قبیل گوش شتر شکافتن و سراسیمه شدن ، و سیراب نشدن و سست و تیره رنگ شدن ...
بحر. [ ب َ ] (ع اِ) مقابل بر (خشکی ). دریا. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). دریای شور. (منتهی الارب ). دریای محیط که شور است . (غیاث اللغات ). یم . ص...
بحر. [ ب َ ح َ ] (ع اِ) بیماری سل و آن شتران را هم عارض شود. (منتهی الارب ).
بحر. [ ب ُ ح ُ ] (اِخ ) دهی ضبع صحابی است . (منتهی الارب ).وی در فتح مصر حضور داشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).
بحر. [ ب ُ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی اهواز. آب از رودخانه ٔ کارون . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
این واژه تازى (اربى) ست و برابرهاى پارسى آن چنینند: دریا Darya (پهلوى) ، دَمدیمیا Damdimia (پهلوى: دریا ، اقیانوس) ، زِرا Zera (پهلوى: دریا ، بحر) ، ا...
حجر بحر. [ ح َ ج َ رِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حمداﷲ مستوفی گوید: سنگی سیاه و خشن است و به آب فرو نمیرود و بر کنار بحر میباشد و از اجزای...
هفت بحر. [ هََ ب َ] (اِ مرکب ) هفت دریا. (یادداشت مؤلف ) : یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبرکز آب هفت بحر به یک روی تر شوی .حافظ.
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.