اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بخت

نویسه گردانی: BḴT
بخت . [ ب ُ ] (اِ) پسر. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ). || بنده . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). و بختیشوع بمعنی بنده ٔ عیسی . (فرهنگ رشیدی ). صاحب عیون الانباء در ذکر بختیشوع بن جرجیس گوید معنی بختیشوع عبدالمسیح است ، چه بخت در لغت سریانی بمعنی بنده و یشوع عیسی (ع ) است . || نجات داده .نجات یافته . رهایی داده . کلمه ٔ بختیشوع ، یعنی عیسی نجات داده . مرا بخت یعنی پروردگار نجات داده . یوشع بخت ؛ یوشع یا یسوع نجات داده . سبخت یا سیبخت یعنی سه نجات داده اند. چهاربخت یا صهاربخت ، یعنی چهار نجات داده اند. هفتان بخت ، هفتواد یعنی هفت نجات داده . کلمه ٔ بخت از بختن یا بوختن پهلوی است ، یعنی رهایی داد یا رستگار کرد یا رستگاری بخشید. (یادداشت مؤلف ). ترکیبات ذیل از این کلمه اسامی خاص بوده است اشخاص را:
- آذربخت ؛ رهانیده ٔ آتش : بنوجشنس بن آذربخت . (آثار الباقیه ).
- بخت ، عبادبن عمر کوفی . (از تاج العروس ).
- چهاربخت ؛نام یکی از برادران شیرویه که به دست او کشته شد. (از مجمل التواریخ والقصص ).
- خمرابخت ؛ بنت یزدانداد بنت انوشروان . (از فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 25).
- دیرالبخت ؛ آبادی در دو فرسنگی دمشق . (یادداشت مؤلف ).
- سلطان بخت ؛ دختر ملک اشرف چوپانی . (یادداشت مؤلف ).
- سلمةبن بخت ؛ محدث است . (یادداشت مؤلف ).
- سی بخت ؛ (سه بخت ) مرزبان هجر به بحرین در عهد رسول (ص ). (یادداشت مؤلف ).
- عبدالوهاب بن بخت ؛ محدث است . (یادداشت مؤلف ).
- عطأبن بخت .تابعی است . (یادداشت مؤلف ).
- عیسی صهاربخت (چهار بخت ) ؛ ظاهراً از متقدمان اسماعیلیه است .
- عیشوبخت ؛ رئیسی نصارای ایرانی مائه ٔ هشتم میلادی . (یادداشت مؤلف ).
- فیروزبخت دخت ؛ و فیروزبن شاپور همه کار به رأی دختر کردی نام فیروزبخت دخت . (مجمل التواریخ و القصص ).
- یزدان بخت ؛رئیسی از مانویه معاصر مأمون خلیفه . (از آثار الباقیه ص 208 س 19).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
سیاه بخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدطالع و شوم . (آنندراج ). بدبخت . تیره بخت . || زنی که شوی آنرا دوست ندارد و مطبوع بوی نباشد. (یادداشت بخط مؤ...
خفته بخت . [ خ ُ ت َ / ت ِ ب َ ] (ص مرکب ) با بخت خفته . بدبخت . کنایه از فقیر و بی اقبال : دی فرد و خفته بخت سوی ار من آمدم امروز جفت نعمت ...
خوزه بخت . [ زَ / زِ ب َ ] (ص مرکب ) خوشبخت در لهجه ٔ مردم قزوین . (یادداشت بخط مؤلف ).
یشوع بخت . [ ی َ ب ُ ] (اِخ ) (به معنی عیسی نجات داده ) صورت دیگر بختیشوع است . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به بختیشوع شود.
یشوع بخت . [ ی َ ب ُ ] (اِخ ) نام یکی از ایرانیان نسطوری مذهب بوده که قانون مدنی زمان ساسانیان را به سریانی ترجمه کرده است و این ترجمه ...
یزدان بخت . [ ی َ ب ُ ] (اِخ ) نام رئیس مانویه در زمان مأمون خلیفه که به ری بود و مأمون او را امان داد و اسلام عرضه کرد و او گفت خلیفه...
شیرین بخت . [ بَ ] (ص مرکب ) خوش بخت. عاقبت بخیر. کسی خوش بخت است. کسی که سرنوشت خوبی دارد.
خشکی بخت . [ خ ُ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ادبار و بدبختی . (آنندراج ). بد طالعی : خشکی بخت فرومایه طلسمی بسته ست کابم از سرگذرد لیک ...
وارون بخت .[ ب َ ] (ص مرکب ) بخت برگشته . وارونه بخت : چه کند زورمند وارون بخت بازوی بخت به که بازوی سخت .سعدی .
واژون بخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) برگشته بخت . بداقبال . بداختر. نگون بخت . بدبخت : چه کند زورمند واژون بخت ۞ بازوی بخت به که بازوی سخت .سعدی (...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.