بخشایش آوردن .[ ب َ ی ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) رقت کردن . رحم کردن . ترحم کردن . رحمت آوردن . عفو کردن . درگذشتن
: نه بخشایش آرد بکس بر نه مهر
دژآگاه دیوی پرآژنگ چهر.
فردوسی .
که ایوان او بود زندان من
چو بخشایش آورد یزدان من .
فردوسی .
کنون رنج مهرش بجایی رسید
که بخشایش آرد هرآنکس بدید.
فردوسی .
نه بخشایش آرد بهنگام خشم
نه خشم آیدش گاه بخشش بچشم .
فردوسی .
خبر به پادشاه رسید برنشست و به مصاف بوزنگان آمد و چندانی را بکشت که بخشایش آورد. (نامه ٔ تنسر).
دلش در مخزن آسایش آور
برآن بخشودنی بخشایش آور.
نظامی .