بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص )
۞ عطا کردن . دادن . بذل و هبه کردن . (ناظم الاطباء). دادن . اعطاء. (شرفنامه ٔ منیری ). امتیاح .وهب . هبة. دسع. دسیعة. ایجاء. شکد. تشکید. اعشاء. انطاء. (منتهی الارب ). عطاء. عطا کردن . بذل . دادن بی عوض . موهبت . جود. نداوت . (یادداشت مؤلف )
: فزون زانکه بخشی بزایرتو زر
نه ساوه نه رسته برآید ز کان .
فرالاوی .
پسندیدم آن هدیه های تو نیز
کجا رنج بردی ز هر گونه چیز
بشیروی بخشیدم آن برده رنج
پی افکندم او را یکی تازه گنج
۞ .
فردوسی .
ببخشد درم هرچه یابد ز دهر
همی آفرین جوید از دهر بهر.
فردوسی .
ببخشید چندان ورا خواسته
که شد کاخ و ایوانش آراسته .
فردوسی .
کاروانی بیسراکم داد جمله بارکش
کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ .
فرخی .
جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست .
فرخی (از مؤلف لغت نامه ).
یا رب چه جهان است این یا رب چه جهان
شادی به ستیر بخشد و غم به قبان .
صفار.
امیر بفرمود تا... زر و برده لشکر را بخشیدند. (تاریخ بیهقی ). ایشان را پس از نان خوردن چیزی بخشیدی . (تاریخ بیهقی ). گفت : (مسعود) آن حاصل بدو بخشیدم حرمت پیری تو را و حق حرمت او را. (تاریخ بیهقی ).آمرزش کناد خدا او را و آلش را و سلام فرستاد و شرافت بخشاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
308).
بدو بخش هر چند داریش دوست
که نیز آنچه الفغدی از جاه اوست .
(گرشاسب نامه ).
تو همی شعر گوی تا فردا
بخشدت خواجه جامه ٔ فافا.
بلجوهر (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
چو بر خزانه نبخشود و مالها بخشید
نماند کس که بر آن کس ببایدش بخشود.
مسعودسعد.
و هر کسی را [ عمربن خطاب ] قدر نصیب بنوشت و آن مال بریشان بخشید. (مجمل التواریخ و القصص ). آن سیصدهزار دینار همه بر مردمان حرمین و مستحقان بخشید. (مجمل التواریخ و القصص از مؤلف لغت نامه ).
از تو بخشودن است و بخشیدن
وز من افتادن است و شخشیدن .
سنایی .
ببخشیدن جوادی بی حریفی
ببخشودن کریمی بی همالی .
ادیب صابر.
گر سیم دهی هزار احسنت
ور زر بخشی هزار شاباش .
سوزنی .
ای ببخشیدن عطا خرم
وی ببخشودن خطا شادان .
عبدالواسع جبلی .
زر چه بخشی اگر نه خورشیدی
در چه پاشی اگر نه دریایی
به ولی وعد و عطا و خطا
هم ببخشی و هم ببخشایی .
سیدحسن غزنوی .
ولی را گر عطا باید عدو را گر خطا افتد
خدا و خلق داند کان ببخشد وین ببخشاید.
سیدحسن غزنوی .
بوسه ای خواستم نبخشیدی
لابه ها کردم و نبخشودی .
انوری .
گشت بخشودن ایشان سبب آسایش
گشت بخشیدن ایشان سبب آسانی .
انوری .
دلخستگان را بی طلب تریاکها بخشی ز لب
محروم چون مانْد ای عجب خاقانی از تریاک تو.
خاقانی .
از پی تست این همه امید و بیم
هم تو ببخشای و ببخش ای کریم .
نظامی .
ملک را این لطیفه پسند آمد و گفت اکنون سیاه بتو بخشیدم . (گلستان ).
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد
هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم .
سعدی (طیبات ).
میی در کاسه ٔ چشم است ساقی را بنامیزد
که مستی می کند با عقل و می بخشد خماری خوش .
حافظ.
شرابی بی خمارم بخش یارب
که با وی هیچ درد سر نباشد.
حافظ.
-
خویش را بخشیدن ؛ کنایه از خود را در اختیار کسی قرار دادن و از جان چشم پوشیدن ، فدایی قرار دادن : و کیست از این سپاه که خویش را بخشد و برود (گفتار انوشروان آنگاه که سیف ذوالیزن را یاری دادن می خواست ). (تاریخ بیهقی از یادداشت مؤلف ).
|| قسمت کردن . (مهذب الاسماء). تقاسم . (المصادر زوزنی ). تقسیم . تقسیم کردن . توزیع. (یادداشت مؤلف ). دسته دسته کردن
: یکی بهره را بر سه بهره ببخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش .
ابوشکور.
قاضی دختر این به پسر آن دیگر داد و گنج میان هر دو ببخشیدند. (تاریخ بلعمی ). و هانی آن شب چهارصد اسپ و چهارصد زره بر قوم خویش ببخشید. (تاریخ بلعمی ). فزون از ده هزار سر برده بیاوردند [ سپاه مروان از موقان آذربایجان ] و بر مسلمانان بخشیدند. (تاریخ بلعمی ).
جهان را ببخشید بر چار بهر
وزو نامزد کرد آباد شهر.
فردوسی .
همان نیز یک ماه بر چار بهر
ببخشید تا شاد باشد ز دهر.
فردوسی .
دو لشکر ببخشید بر هشت بهر
همه رزمجویان گیرنده شهر.
فردوسی .
همه پادشاهی شدند انجمن
زمین را ببخشید و برزد رسن .
فردوسی .
و آن را که همی بخشی مقسوم خوانند و آنک بر او بخشی مقسوم علیه . (التفهیم ). محیط او گرد بر گرد بر شست بخش راست ببخشند. (التفهیم ). دیگر سی روز مایگان بخشیده بود (یعقوب بن لیث ) هر روز کاری را. (تاریخ سیستان ).
شهنشه گوی زد با نامداران
ببخشیدند بر میدان سواران .
(ویس و رامین ).
شاه اسکندر روزگار خویش . بخشیده بود بر چهار قسم سحرگاه تا بچاشتگاه فراخ بعبادت ... (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). || عفو نمودن . آمرزیدن . از گناه و تقصیر کسی درگذشتن .(ناظم الاطباء). عفو کردن . آمرزش . درگذشتن . درگذاشتن . بخشیدن گناه کسی ، درگذشتن و عفو و صفح و تجاوز از گناه او. (یادداشت مؤلف ). کسی را به کسی بخشیدن ، نخستین را به خاطر دومی عفو کردن . از گناه نخستین بخاطر دومی درگذشتن
: چو خاقان چین زینهاری شود
از آن برتری سوی خواری شود
شهنشاه باید که بخشد بر اوی
چه یکباره زو دور شد رنگ و بوی .
فردوسی .
ببخشم گناهت همه سربسر
دهم من ترا گنج و شاهی و فر.
فردوسی .
سیاوخش را گفت بخشیدمت
از آن پس که بر راستی دیدمت .
فردوسی .
ز طوس و ز لشکر بیازرد شاه
بمن بخش هرچند بدشان گناه .
فردوسی .
بخشم و استخفاف گفت نبخشیدم و نبخشم که وی را امیرالمؤمنین بمن داده است . (تاریخ بیهقی ). اغلب ظن ّ من آن است که بدو بخشد و اگر خواجه شفاعت او کند که بدوبخشد خوشتر آید. (تاریخ بیهقی ).
مگر شاه با مهر پیش آیدش
ببخشد گناه و ببخشایدش .
(گرشاسب نامه ).
سپهبد گناهی کجا بودشان
ببخشید و از دل ببخشودشان .
(گرشاسب نامه ).
گر گرفتارم کنی مستوجبم
ور ببخشی عفو بهتر کانتقام .
سعدی (گلستان ).
خدا را محتسب ما را بفریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بی قانون نخواهد شد.
حافظ.
|| رحم آوردن . رقت کردن . (یادداشت مؤلف ). رحم کردن . دل سوختن
: چو دانست کان مرد پرهیزگار
ببخشید بر ناله ٔ شهریار
بپیچید و زو خویشتن درکشید
بدریا درون جست و شد ناپدید.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1390).
ز کشته چه گویم بر آنکس که زیست
ببخشید چرخ و ستاره گریست .
(گرشاسب نامه ).
هرآنکسی که ببخشود هیچ بامردم
چنان برفت که دشمن همی بر او بخشید.
قطران .
هرکه بر خویشتن نبخشاید
گر نبخشد کسی بر او شاید.
سعدی .
بر حالت بخشید و کسر حالت را بتفقد جبر کرد. (گلستان ).
خواهی که خدای بر تو بخشد
۞ با خلق خدای کن نکویی .
سعدی (گلستان ).
بر خویشتن آنکه او نبخشود
بخشیدن او خرد نفرمود.
امیرخسرو.
دایم دلت ببخشد بر اشک شب نشینان
گر حال ما بپرسی از باد صبحگاهی .
حافظ (ازآنندراج ).
|| معاف کردن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین )
: چو کسری نشست از بر تخت عاج
ببخشید بر جای ده یک خراج ...
|| تخفیف دادن . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح ورزش ) کنار رفتن ورزشکار از مسابقه برای حفظ منافع حریف یا به احترام او. (از فرهنگ فارسی معین ).