بدبین . [ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که در امری یا درهمه ٔ امور بنظر سؤظن نگرد
۞ مقابل خوش بین . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم به عیب دیگران دارد. چشمی که بدی را می بیند
: یکی آنکه در نفس خودبین مباش
دگر آن که در جمع بدبین مباش .
سعدی (بوستان ).
دیده ٔ بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت می کنم .
حافظ.
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه ٔ بدبین و بدپسند مباد.
حافظ.
-
امثال :
برکنده به ، آن چشم که بدبین باشد بدبین همه جا در خور نفرین باشد.
(جامعالتمثیل ).
|| در اصطلاح فلسفه ، آن که آفرینش را پر از یأس و حرمان و بدبختی داند مقابل خوش بین . (فرهنگ فارسی معین ). دهرنکوه . (یادداشت مؤلف ). || صاحب چشم بد. آنکه عین الکمال دارد. (یادداشت مؤلف ).